آقا محمدباقرآقا محمدباقر، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره
مهنا خانوممهنا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

طرِه ي مشك ساي تو(علامه كوچولو و خواهرش)

مامان لوس

سلام کافیه ازش کاری بخواهی و حال نداشته باشه!! من:محمد باقر پسرم!اسباب بازیهاتو جمع کن یا لباسهاتو در آر یا دست و صورتتو بشور یا بیا غذاتو بخور یا.... محمد باقر با کمی چین و چروکی که به صورتش میندازه ادای قهر در میاره و : مامان لوس شدی هاااااااا ....................... جدیدا هم جناب اقاجونش یاد گرفته ادای چند وقت پیش پسرک رو در میاره تا ازش کاری میخوام شروع میکنه به نق زدن :خدایا حالا چیتار تنم(چیکار کنم؟)   ............................ یه روز جمعه باید باشه تا توو زمانی مثل ماه رمضون ادم دقیقه به دقیقه به حال خانومهای خونه دار غبطه بخوره!!!!!!!!!!!     ********** ای...
13 تير 1393

تو چقدر زود بزرگ شدي پسر!

سلام تمام اسباب بازيهايش را وسط پذيرايي پخش كرده و به همه يك شخصيتي داده... هر كدام را كه به دست ميگيرد به جايش حرف ميزند و با اين اوصاف مشغول اجراي نمايش است چند تا از لباسهاي تازه شسته شده را ميخواهم اتو كنم و بهترين جا براي نشستن نزديكترين پريز برق به پسرك است. ارام اتو را به دست ميگيرم و پشت سرش مي نشينم و مشغول ميشوم يك ان بر ميگردد و مرا پشت سرش مي بيند!از جا بلند ميشود(ان هم پسرك تنبل من كه وسط بازي با هيچ بهانه اي نمي شود بلندش كرد) و ميرود ان سو تر روبروي من مينشيند : مامان چرا پشت من نشستي؟معذرت ميخوام من و اقاجون: تو چقدر زود بزرگ شدي پسرم     ...
31 خرداد 1393
1420 16 42 ادامه مطلب

زنگ تفریح1

ازین به بعد که محمد باقر گلم داره کامل چلچلی میکنه تصمیم دارم بعضی از کارهای خنده دار و حرفهای طنز امیزش رو در قالب زنگ تفریح بیارم شاید باعث ادخال سرور در قلب دوستان بشه.... توو مراسم پدر مرحومم !آقای همسر خیلی مراعات میکرد تا محمدباقر بین خانومها و در مجلس زنانه نباشه و یکی از علتهاش گریه و شیون خانمها بود که میگفت تاثیر منفی داره!! ولی خب سرخاک دیگه نمی شد چندان کنترلش کرد...در این بین یه قسمتهایی از یک مداحی رو هم حفظ کرده بود که مدام میخوند: ای پرستو ای مهاجر تا خدا پرواز کن...... القصه مراسم چهلم پدر هم تمام شد ما برگشتیم خونه...دو روز بعد برگشت حوالی عصر من و آقای همسر هر کدام مشغول کاری بودیم و محمدباقر تنهایی یه گوشه ای ...
22 خرداد 1393

اربعين نبودت....

  انشام دوباره بیست بابای گلم! موضوع: (کسی که نیست) -بابای گلم- دیشب زن همسایه به من گفت: یتیم معنای یتیم چیست بابای گلم! من منتظرم عزیزم! حتما" برگرد از این سفر دراز لطفا" برگرد دعوت شده ای به مدرسه،باباجان! یک لحظه فقط بیا و فورا" برگرد   ...
20 خرداد 1393

دوم خردادی دیگر

سلام پسرك شيرين زبانم در روزهاي مانده به سه سالگي باشي يا چون من در دقايق مانده به سي سال هيچ فرقي به حالم ندارد من هنوز كودكم....هنوز غرق در روياهاي به فرجام نرسيده.. .هنوز هم بي قرار اينده و بزرگ شدن ... .تشنه روشناییهای ترسیم نشده....مبهوت تجربه.... وامدار سر پاشدن بعد از زمین خورندهای ناشیانه ام... .مشتاق نوازش پدر پس از گریه های بی حاصل از تمنا و نیاز... .عاشق آغوش همیشه مهربان مادر.... من هنوز کودکم بی قرار آینده...... تفاوت من و تو از جنس رياضي و حساب نيست كه سه را از سي كم كني و بگويي فاصله من و مادرم بيست و هفت سال است !!! نه!فاصله من و تو در صفر بين 3 و 30 مخفي شده تمام تفاوت...
2 خرداد 1393

پ مثل پناه.پ مثل پدر

سلام   پاهایش ورم داشت ( برخلاف جسم نحیفش که اصلا قابل قیاس با روزهای قبل بیماری اش نبود ) و کفش های قبلی اندازه پایش نمیشد یک روز که بازار میرفتم گفت:بابا من دوست دارم راه برم منتها کفشها اندازه پایم نیست...منظورش را گرفتم(هرچند میدانستم بهانه ای بیش نیست) اولین جایی که رفتم مغازه کفش فروشی بود برایش دو جفت دمپایی خریدم(یک جفت صندل و یک جفت پلاستیکی) به خاطر ورم پاهایش به فروشنده سفارش کردم از هر کدام اخرین شماره را بدهد خانه که رفتم انقدر خوشحال شد که حد نداشت...آن روزها دلش ..رفتارش ...نگاهش انقدر معصومانه و کودکانه بود که دوست داشتم همه زندگیم را برایش خرج کنم     12 فروردین 9...
23 ارديبهشت 1393
2914 30 46 ادامه مطلب

آن مرد در باران رفت....

سلام بابا در تاریخ 1393/2/5 در ساعت 1:10 بامداد برای همیشه به منزل ابدی اش عروج نمود...   پی نوشت: عذرخواهم که نمی توانم پیامهای لبریز از حس همدردی و محبتتان را در پست قبل تایید نمایم تا مراسم هفت بابا مشهدم . انشاءالله در شادیهایتان پاسخگوی محبتتان باشم
9 ارديبهشت 1393