آقا محمدباقرآقا محمدباقر، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره
مهنا خانوممهنا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

طرِه ي مشك ساي تو(علامه كوچولو و خواهرش)

ني ني

سلام از مهد كه برگشته كلي عارض است كه مهديس(دخترك دوساله مهد) موهايش را كشيده و او را زده از ماجرا بي خبرم پس سعي ميكنم فقط دلداريش دهم. - ماماني مهديس ني نيه قصدش زدن نيست كه!!!ميخواد باهات بازي كنه : نخير زهرا خانم (دختر  چهل روزه خواهر كوچيكه) ني نيه!مهديس كه ني ني نيست -   ********************** مادر شوهر خواهرم چون سيده است همه نوه هايش او را بي بي صدا ميكنند.پسرك هم او را بي بي صدا ميكند رو كرده به بي بي ميگويد:بي بي برات دعا بخونم خوب شي بي بي:بخون پسر گلم - اللهم كن لوليل الفرج ..... ******************* زهرا تازه به دنيا امده بود پسرك اصلا طرفش هم نميرفت.در يك ماه اول هرچه محمد حسام ...
11 آذر 1393
1036 15 35 ادامه مطلب

بابا آب داد

سلام آخر شب است و پسرك ميداند مادر بيمار احوال است پس به پدر پناه ميبرد: -آقاجون آب ميخوام پدر به سراغ يخچال ميرود و برايش آب مي اورد.پسر اولين قولپ آبي كه ميخورد نيشخندي حواله مان ميكند و ليوان را سر ميكشد دوباره سراغ پدر ميرود -آب ميخوام پدر:الان بهت آب دادم كه!!! پسرك:اون آب نبود كه نوشابه بود من آب ميخوام   پ.ن: همسر اشتباهي به جاي آب به پسرك نوشابه( ليموناد) داده بود.
9 مهر 1393

يوسف پيامبر

سلام به كفش هاي صندلش نگاهي ميكند: -مامان مگه من يوسف پيامبرم؟ :چرا؟ -ازين كفشها ميپوشم!! :  به جان خودم من هنوز هم كه هنوزه دقت نكردم توو سريال حضرت يوسف عليه السلام مردان چه مدل كفشي پوشيدند!!!             ...
16 مرداد 1393

زنگ تفریح1

ازین به بعد که محمد باقر گلم داره کامل چلچلی میکنه تصمیم دارم بعضی از کارهای خنده دار و حرفهای طنز امیزش رو در قالب زنگ تفریح بیارم شاید باعث ادخال سرور در قلب دوستان بشه.... توو مراسم پدر مرحومم !آقای همسر خیلی مراعات میکرد تا محمدباقر بین خانومها و در مجلس زنانه نباشه و یکی از علتهاش گریه و شیون خانمها بود که میگفت تاثیر منفی داره!! ولی خب سرخاک دیگه نمی شد چندان کنترلش کرد...در این بین یه قسمتهایی از یک مداحی رو هم حفظ کرده بود که مدام میخوند: ای پرستو ای مهاجر تا خدا پرواز کن...... القصه مراسم چهلم پدر هم تمام شد ما برگشتیم خونه...دو روز بعد برگشت حوالی عصر من و آقای همسر هر کدام مشغول کاری بودیم و محمدباقر تنهایی یه گوشه ای ...
22 خرداد 1393
1