سلام هيچ روز و شب و لحظه اي براي مادر!نه فقط مادر ..پدر نيز دردناكتر از لحظات درد و بغض و سكوت دلبندش نيست... پسرك چند روزي است كه صداي كودكانه و دلربايش پشت سكوت دردهاي گلو و حلقش جامانده و بالا نمي آيد و رنجي بالاتر از آن نيست كه در انتظار آواي مجدد مادر گفتن او بماني... ساكت است و آرام و هر از گاهي اشك هاي بي صدايش دلت را متلاطم ميكند هيچ كاري از دستت بر نمي آيد جز غصه و غصه و غصه.... هر از گاهي جرعه ابي و آب ميوه اي مينوشد و تمام...نه غذايي نه بستني هايي كه خيلي دوست داشت و نه هيچ چيز ديگري باورم نميشد عملي كه همه ادمهاي دور و اطراف ميگفتند آسان است اينقدر باعث زحمت و اذيت شود پسرك براي خوردن داروهايش اعم از مسكن و انتي...