آقا محمدباقرآقا محمدباقر، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره
مهنا خانوممهنا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

طرِه ي مشك ساي تو(علامه كوچولو و خواهرش)

پسرك آقا شده...

سلام امشب سومين شبي است كه بدون پوشك ميخوابي و سه روز است كه بدون هيچ مشكلي پوشك را كنار گذاشته اي اما مرتب حواسم به حركات و رفتارت هست!!چون وقتش كه مي رسد خودم از استرس و نگرانيت متوجه ميشوم اما خودت به زبان نمي اوري طرف صبح را هم عمه جان قبول كرده و بدين ترتيب سه روز است كه كاملا بدون پوشك زندگي ميكني ازين به بعد تمام هم و توانم بر اين است كه خودت اعلام مسئله كني بدون اينكه من مرتب چهره و حالاتت را رصد كنم خدا را شكر زودتر از آنكه فكر ميكردم به نتيجه رسيدم   سه شنبه 10 ديماه 92    
15 دی 1392

يك گام به جلو...

سلام امروز كه از سر كار برگشتم بر خلاف ساير روزها كه مستقيم مي رفتم اشپزخانه!سريع رفتم سمت محمد باقر استقبالش در نوع خود بي نظير است به محض اينكه از در وارد ميشوم به شيوه پهلوان پنبه بالا و پايين ميپرد:بومبالا بومبا...اخجون مامان اومد و اگر سراغش بروم تا يه دل سير از فشرده اش نوش جان كنم به گرد پايش هم نمي رسم اما اين بار چون مصمم بودم رسيدم.... سريع پوشكش را باز كردم و پرسيدم جيش داري گفت نه گفتم هر وقت جيش داشتي بگو.گفت باشه (ادم هر چه سرش بيايد از اعتماد بي جاست.خب دختر خوب پوشكش را باز كردي براي قوت قلبت هم شده يك سر تا توالت ببرش !دنيا كه به آخر نمي رسد) پسرك داخل استخرش مشغول بازي و منم در اشپزخانه! چند دقيقه بعد ديدم...
7 دی 1392

آغاز یک پروژه!

سلام امروز کاملا بی مقدمه و ضرب الاجلی و به محض اینکه سفره صبحانه جمع شد تمام همّ و توانم را جمع کردم برای آغاز یک پروژه!!!که تا الان به تعویق افتاده و با همه فشارها و کنایه هایی که گاها می شنیدم اما صبورانه تحمل کردم و اجازه ندادم کسی در روند مادرانه هایم عجولانه خللی وارد کند.... امروز آغاز یک دوره شاید به ظاهر سخت است..دوره پوشک گیران *!! تا الان که نزدیک به 8 ساعت از اغاز دوره میگذرد پسرک کاملا آقایی کرده و با مادرش آگاهانه کنار آمده... فقط یکبار شلوارش را خیس کرد! و واقعا خودم مقصر بودم  چون سر ظهری هو ای پارک و سرسره به سرم زد و بردمش  پارک نزدیک منزل!و برای اینکه خودش را خیس نکند و سرما نخورد پوشکش کردم...
7 دی 1392
1