نو رسیده

سلام امروز 30 مهر است یعنی تولد محمدحسام خواهر زاده عزیزم که با محمدباقر چنان بهم دل و قلوه میدهند و هم را داداشی صدا میکنند که هر که نشناسد فکر میکند برادرند.....

ساعت آخر اداره را مرخصی میگیرم و بازار میروم تا برایش هدیه بخرم.پسر است و عاشق ماشین.در راه می اندیشم که خیلی دوست دارم محمدباقر با همان دستها کوچکش هدیه داداش اش را بدهد تا همان طور که لذت هدیه گرفتن را چشیده حس خوب هدیه دادن را نیز تجربه کند

اما از آنجایی که این دو وروجک را خوب میشناسم میدانم که همه این حس خوب فقط متعلق به لحظه هدیه دادن و هدیه گرفتن است و مطمئنا دقایقی بعد سر هدیه بینشان گیس و گیس کشی خواهد بود...

خلاصه تصمیم میگیرم هرچه گرفتم یک جفت بگیرم و نتیجه میشود ست سه تایی ماشینها خاکبرداری( کامیون لودر و ماسه ساز!!! اسم دقیق را نمی دانم )

از مهد کودک که بیرون میاییم برایش توضیح میدهم که امروز تولد داداشیه کادو رو بهش بده و بگو تولدت مبارک.

کادو را میبیند و با ذوق میگوید یعنی من براش خریدم.لبخند میزنم و میگویم اره

غرق در شادی کودکانه ش به سمت داداشی میدود و بلند داد میزند داداشی برات کادو خریدم تولدت مبارک

وقتی که دست میبرد داخل پاکت تا کادو را در آورد چشمش به یک جفت ست ماشین میافتد و میگوید آخجون منم دارم

***خواهر کوچیکه مدتی است به شهر ما کوچیده و اینجا زندگی میکند

*** یک ماه است مادرم پیش ماست تا موقع زایمان خواهر کوچیکه پیشش باشد

***خواهر دومی هم آمده تا این روزها جمعمان جمع باشد

*** به خانه که رسیدم مادر و محمد حسام تنها بودند جویای بقیه شدم ...

*** خواهر کوچیکه در حال حاضر در اتاق زایمان به سر میبرد و دکترش مژده داده دخترک قصه ما تا ساعت 18 پا بر این هستی خواهد گزارد.قدمش مبارک

*** محمد حسام و دخترک هر دو متولد 30 مهر ند. 

پی نوشت. فرشته کوچولو خواهر کوچیکه ساعت 17 و 15 دقیقه امروز همزمان با اذان مغرب متولد شد