آقا محمدباقرآقا محمدباقر، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
مهنا خانوممهنا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

طرِه ي مشك ساي تو(علامه كوچولو و خواهرش)

موضوع انشاء:يك كودك سه سال و ده ماهه را توصيف كنيد

1394/5/5 6:41
نویسنده : ارام
849 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

اوقاتتان بخير و خوشي

بالاخره مجالي پيش آمد تا گردي از چهره رنجور و پريشان اين صفحه پاك كنيم و به رسم ادب هم كه شده قامت در برابر محبت هايتان خم نماييم

حال ما را جويا باشيد الحمدالله خوبيم و روزها ميگذرد و چون ميگذرد ملالي نيست

به تبع اتفاق خوشايندي كه در زندگي مان در حال وقوع است روزهاي سخت و آشفته اي را سپري نموديم و خداروشكر كم كم همه چيز به روال عادي باز ميگردد كمي ديگر زمان لازم است اما تحمل مان بيش از اينهاست....

پسرك بسيار آقا شده...شايد هم در حد قربان صدقه رفتن يك مادر براي دست و پاي بلورين فرزندش باشد اما براي اين مادر تغييرات بسار چشم نواز و دل انگيز است از رشد قد و تنومندي بازوانش گرفته تا زبان درازي هاي عجيب و غريبش...

حس غريبي است اما چند روزي است حس ميكنم او را بيش از قبل و خيلي بيشتر از معمول دوست دارم نه به خاطر ادب بي نهايت اعجاب انگيزش نه به خاطر تواضعش و نه به خاطر همه رفتارها و گفتارهاي شيرين و فراتر از سنش بلكه فقط و فقط به خاطر خودش...

اگر بخواهم او را توصيف كنم و خلاصه كنم در جملاتي كه گوياي حالش باشد قلم خوب ميداند كه عاجزم...

پسركم سه ساله و ده ماهه من :

در گفتار بسيار مراقب است جملات را با ناز و شيريني خاصي ادا ميكند و از كلمات سنجيده و موقري استفاده ميكند

به ندرت از كلمه تو استفاده ميكند حتي با همسالانش

دلش براي همه تنگ ميشود حتي دوست جديد مهدش كه تازه يك روز است با هم آشنا شده اند

از اسامي كوثر و كيارش خيلي خوشش مي ايدو دوست دارد خواهر و برادري به همين نام ها داشته باشد آن هم همزمان

از سفره غذا با هر چينش و چيدمان و هر غذايي كه باشد استقبال ميكند و از هيچ غذايي امتناع نميكند...

مدتي است دلباخته بازي منج شده است و تنها بازي كه در خانه به دنبال همبازي ميگردد و لاجرم غير من و پدرش كسي را نمي يابد همين بازي است و با چنان مهارتي بازي ميكند و پيش مي رود كه گويي سال هاست روزهايش با اين بازي عجين گشته

بسيار دست و دلباز است و بخشنده و از بخشش هيچ چيز اعم از خوراكي و وسايلش فرو گذار نيست

به خواهر زاده هايم و نيز پسر عمه ش فوق العاده علاقمند است و همه را آبجي و داداشي صدا ميكند و زهرا را به دليل قرب مسافت بسيار دوست ميدارد و به همه با عشق خاصي ميگويد من داداش زهرا هستم و به هر بهانه اي در پي آن است كه او را بخنداند و از خنده هاي صدادارش لذت ميبرد

و چند روزي ورد زبانش شده برويم تهران منزل محمدحسام شان...ميگوييم ماشين نداريم سخت است ميگويد پياده برويم انگار كه تهران همين سركوچه ست و ما غافليم كه او را به ديدن پسر خاله ش ببريم

پسرك در كمال ناباوري مدتي است كه هيچ اشتياقي به همراهي با ما در رفتن به خيابان اعم از بازار و هرجاي ديگري ندارد و ترجيح ميدهد منزل بماند و بازي كند يا شبكه پويا ببيند..ديروز كه به دكتر رفتم همه ش دلم پيشش بود كه يعني چه ميكند وقتي برگشتم ديدم بالشت و پتويش را اورده و در خوابي ناز به سر ميبرد و تا ساعتها خوابيد بدون اينكه متوجه بازگشت ما شود

به تميزي و مرتب بودن لباس هايش خيلي بها ميدهد و انتخاب نوع پوشش از لباس و كفش هميشه بر عهده خوودش است حتي اگر ترجيح دهد در اوج گرما كتوني به پا كند...اما هنوز هم هست روزهايي كه از شست و شوي صبحگاهي سر و صورت فراري باشد و به خاطر خوردن صبحانه هم كه شده رام شود و به سمت روشويي پيش رود

در عمليات مربوط به سرويس بهداشتي كاملا مستقل شده و اين هم از بركات اين روزهاي سخت است ...پس از خروج از سرويس با دقت خاصي مايع بر دستانش ميرزيد و با وسواس ميشويد...تبحر خاصي در صورت شستن دارد

مدتهاست كج خلقي و بد اخلاقي ازو نديده ام مگر اينكه پدرش هوس كند اذيتش كند هوس هايي كه توام با خنده هاي شيطنت اميز پدر است اشك هاي پسرك و حرص هاي بي نتيجه من....و صد البته اين شيطنت ها كاملا ارثي است چون پدر بزرگش هم در اين قضيه يد طولايي دارد و عمه ها كم از دستش حرص نميخورند

چند ماهي هست كه مسئول خريد خانه شده آن هم از سوپر ماركت سركوچه كه مسافت منزل تا آنجا كمتر از ده متر است و كوچه هم خدارا شكر ايمن...لذا خريد هاي تك و توك خانه را انجام ميدهد و اين بين با مناعت طبع تمام تا خود ابراز نكند يا ما چيزي نگوييم هيچ خريد شخصي انجام نمي دهد

خلاصه كه اين پسرك براي خودش تاجري نيز شده منتها فقط قسط تجارت ميكند يعني هرچند روز يك بار پدر مسئول تسويه حسابهاي خريد پسرك مي باشد و جالب آنكه صفحه خريدهايش به نام خودش ثبت شده

 از ماه رمضان به بعد كه در معيت خانواده پدري اش خندوانه ميديده به برنامه خندوانه علاقه نشان ميدهد و با ژستي متفاوت در برابر ما مي ايستد:رامبد جوان هستم  در شبكه نسيم اينجا خندوانه است ..و گاها كه حواسش را پرت ميكنيم كه خندوانه نبيند :مامان بزن شبكه نسيم ببينم خندوانه شروع نشده ...بسيار علاقمند است ما بخنديم و او در جواب بگويد ههههه و...

آری او این روزها با همه وجودش اثبات كرده كه همه جوره ميتوانم روي كمك و همكاري و همراهي اش حساب كنم

سپاس پسركمبوس

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (6)

نظرات (13)

mahtab
19 فروردین 94 14:53
سلام سال نو مبارک خوبيد ان شاالله؟ بعد از اين همه.کم نوشتن و نبودن حالا براي ما موضوع انشا تعيين نموده.ايد؟! خوشحال شدم و فکر کردم انشاي شما رو ميخونم اينجا
ارام
پاسخ
سلام بر شما نيز مبارك ان شاء الله تكميل ميشود
مامان امیررضا
20 فروردین 94 17:23
مادر ، تک‌واژه‌ای‌ست زیبا مادر ، عین زیبایی‌ست و البته که زیباتر از زیبایی چیزی نیست قلب بزرگ خدا در سینه‌ی مادران می‌تپد مادر ، دستی بر گهواره دارد و دستی در دست خدا آن‌گاه که مادر، گهواره را تکان می‌دهد دوستای عزیزم روزتون مبارک...ایشالله سال های سال سایتون روی سر دلبنداتون باشه
مریم مامان آیدین
21 فروردین 94 16:53
سلام آرام جون...خوبین...کودک سه و نیم سالتون خوبه؟ کودک سه و نیم ساله....از لجبازی مربوط به دو سالگی فاصله گرفته و خواسته هاش مثل لجبازی دوره قبل بی هدف و سرسری نیست از هر حرکت و اصراری هدفی داره...وقتی داره دری رو با زور میبنده و باز میکنه و باز میبنده فکر نکنین مثل سال قبل فقط لج کرده....یه چیزی تو سرشه...شاید الهام از یه کارتون! منطق رو میپذیره...باز برعکس سال قبل اگه بهش بگی نباید به سماور و کتری روشن نزدیک بشی چون توش همون اب داغی هست که باهاش چایی میخوریم و ممکنه دستت بسوزه دیگه نزدیک سماور نمیره...اما اگه تا شب بگی سماور خطرناکه اصلا گوش نمیکنه...پس باید براش وقت بیشتری بزاری هرروز میپرسه چرا؟؟این چیه؟؟چیکار میکنه؟؟ و یه عالمه سوال که اصلا هم بی هدف نیست احساس نیاز به استقلال...هرروز بیشتر میشه...جمله خودم میتونم و خودم میکنم رو بارها میشنوی....بهتره به جای مخالفت دورادور کمکشون کنیم بازتاب عکس العمل به عمل خودش رو خیلی خوب متوجه میشه....تو دوره قبل براش بی معنی بود مامانش چرا از داد و فریادش ناراحت شده...تقریبا طلبکار هم میشدن...ولی الان کاملا بعد هر عملی که قبلا نکوهش شده و عکس العمل ناموافق از والدین ...بعد دقایقی میاد برای جلب توجه و بارها قول اینکه دیگه اون عمل ازش سر نمیزنه...که باور نکنین!ولی این عذرخواهی جای امیدواری داره که دنیای پیرامونش رو داره میفهمه... مهربون تر میشن...خیلی مهربون تر...و درمقابل میفهمن کجاها خواسته هاشون با موفقیت پیش میره اینا الان یادم بود...باز اگه چیزی به ذهنم رسید میام
رها
22 فروردین 94 8:49
آقااجازه!ما بلد نیستیم
Mah
22 فروردین 94 16:03
سلام عزیزم. سال نو با تاخیر مبارک... دوستت دارم... هنوز به یادت هستم...
مامانی
23 فروردین 94 14:14
فرشته کوچولو
ما (من و گاهی بابا)
24 فروردین 94 4:56
سلام سال نو مبارک روز ت هم .
آشنا
29 فروردین 94 17:08
سلام آرام عزیز. نقطه.
مامان خانوم
31 فروردین 94 10:18
آخ آخ آخ! این بود انشای من!
mahtab
5 مرداد 94 16:04
سلام بسیار لذت بردم از خواندن توصیف یک پسر سه سال و ده ماهه زنده باشه الهی ماشالله حسابی آقا شده و مرد حیف که دختر ندارم
ارام
پاسخ
سلام ان شاء الله ده ماه ديگه صبر كن خيلي زود اين روزها مياد كافيه اراده كني وال لا
هانا
5 مرداد 94 16:55
سلام علیکم بانو سعادت ما بسیار کمه که شما رو نمیتونیم در شهر یار ملاقات کنیم
ارام
پاسخ
سلام خانوم خانوما نه با كم توفيقي ماست
هانا
5 مرداد 94 17:01
احسنت.. این ها همه محصول تلاش شما و همسر گرامی در تربیت محمدباقر عزیزمون هست ان شالله همیشه صالح و سالم بمونه
ارام
پاسخ
شما لطف داري بانو جان
مامان محمدمهدی
10 مرداد 94 11:35
سلام آفرین به این گل پسر البته غیر از این هم انتظار نداشتیم ازش بهرحال پسر آرامه دیگه
ارام
پاسخ
سلااااام اتفاقا هميشه خداروشكر ميكنم كه خدا به من نيگا نميكنه و خودش تربيت اين بچه رو به عهده گرفته