حال و هواي خرداديمان
سلااااااااااااااااااام به همه دوستان خوبم و نيز به شيرين پسرم محمدباقر عزيزم!
ايام به كامتون باشه انشاءالله......
با مهمترين رويدادهاي خرداد ماه در خدمتتون هستم!
***************************
- از بچگي خرداد را دوست داشته و دارم اگرچه به قول دوستان خرداد ياداور استرس و هيجان و نماد امتحاناته(اونم امتحاناتي كه با همه درس خونيم تا مرز دل پيچه در شروع امتحان پيش ميرفتم) اما هميشه علاقه عجيبي به ان داشته ام
خرداد براي من سمبل زندگيست و هر سال تجديد عهديست براي تحول و آغازي بهتر از ديروز....دوم خرداد هر سال سالروز تولد منه و شكرانه يك بهار ديگر
امسال تولدم مصادف شد با اثاث كشي!!(عجب تصادف ميمون و مباركي بود) با خودم كلي تمرين كردم تا دلخور و ناراحت نشوم اگر به هر دليلي همسرم اين روز مهم را فراموش كرده بود!!
خورشيد دوم خرداد به انتها رسيده بود و آسمان چادر سياهش را به رخ كشيده بود..(نثر ادبي رو حال كردين )همه وسايل رو به منزل جديد برده بوديم و خودمان نيز راهي سكونتگاه جديد بوديم كه آقايي كنار خيابان توقف كرد پياده شد و لحظه اي بعد برگشت كمي دمغ و مستاصل ..پرسيدم چيزي شده ؟لبخندي زد و گفت «فكر نكني يادم رفته تولدت مبارك!از صبح منتظر فرصت بودم كه بيام بيرون اما نشد .الان اومدم كيك بخرم ميگن شب عيده كيكهامون تموم شده!(اون شب ،شب سيزده رجب بود) خانوم اجازه !شيريني قبوله؟
ازينكه يادش بود خوشحال شدم و گفتم همينكه يادت بوده يه دنيا ارزش داره ،مهم نيست
و اما چند روز بعد كه كاملا اثاثيه جابجا شد و بقولي نفس راحت كشيديم حوالي غروب آقايي وارد خونه شد و يا الله گويان اشاره كرد كه داره مرد مياد توو خونه من هم محمد باقر رو برداشتم و رفتم توو اتاق خواب!چند دقيقه بعد گفت حالا بيا بيرون...رفتم و
ماجرا ازون جايي شروع شد كه من زمان بارداريم يعني حدودا دوسال قبل براي خريد رفته بودم فروشگاه بزرگ پلاستيك فروشي شهر!در حين خريد چشمم به يك جا خلال دندوني افتاد كه بدجور به دلم نشست و خريدمش .توو خونه به اقايي نشون دادم و گفتم اينو برا ميز ناهار خوري خريدم در صورتيكه اصلا ميز ناهارخوري در كار نبوداقايي خنديد و گفت پالانشو زودتر از خودش خريدي و قول داد كه در اولين شرايط ممكنه بخره
دو سال گذشت و موقع اثاث كشي جاخلال دندوني بخت برگشته از بين اثاثيه هويدا شد به شوخي به اقايي گفتم :هيييييي پالانه كهنه شد اما از صاحابش خبري نشد(ازون جاييكه سياست مردها اقتضا ميكنه در چنين مواقعي ناشنوا بشن ما هم گويي اصلا چيزي نگفتيم و به ادامه كارها پرداختيم)
بله دوستان!اقايي اون روز شنيده بود و خودش رو به نشنيدن زده بود و اينگونه شد كه كادوي روز تولدم يه سرويس ناهار خوري 6 نفره شد(شايد شايد شايد عكسش رو بعدها گذاشتم!!!)
**************************
- هفدهم خرداد عروسي خواهر كوچيكه بود...اما دلايل متعددي دست به دست هم داده بودند كه نرم
1- عروسي در اخرين شب تعطيلات برگزار ميشد و رفتنم مستلزم حداقل دو روز مرخصي بود كه با توجه به شرايط كاري مقدور نبود يعني من هم مثل اقايي فقط شنبه را ميتوانستم مرخصي بگيرم
2- بعد از تغيير منزل و اثاث كشي ماشين شخصيمان را فروختيم و اين يعني مسافرت دوروزه با اتوبوس(با 24 ساعت در جاده بودن) ان هم با يك پسر بچه كاملا بازيگوش و فعال! آقايي بنده خدا صبح جمعه تهران رسيد و شب ساعت 11 راه افتاد براي برگشت...اگه من هم ميرفتم كه اصلا چه رفتني ميشد فقط و فقط خستگيش برام ميموند
3-شنبه عصر يه برنامه مهم اداري داشتم و با توجه به وسواسم اصلا نميتونستم به فرد ديگه اي بسپارم
4- مجلس خواهرم از نمونه جشن هايي بود كه من با نوع برگزاريش شديدا مخالفم و اگر ميرفتم خوش نميگذشت كه هيچ!! با كلي تنش و اعصاب خردي بايد برميگشتم(آقايي ميگفت بيا بريم موقع شام تالار ميريم ولي هرچه فكر كردم ديدم نميشه)
بنابراين منصرف شدم و اقايي من باب احترام و وظيفه اين امر خطير را پذيرفت ...براي او بيرون ايستادن از تالار و هم صحبتي با دوستانش مشكلي ايجاد نميكرد اما من چيكار ميكردم
***************************************
- دو شبي كه اقايي در مسير رفت و برگشت بود به دليل اينكه مادر و خواهرشان هم به عروسي خواهرم رفته بودند از پدرشان دعوت كرديم كه براي رفع ترس از تنهايي در منزل جديد به شهر ما بيايند و امدن ايشان برابر شد با كچل شدن گل پسرم
***************************************
- بين همكاران اداره همكاري داشتم كه محمد باقر اولين بار به او گفت عمه جووون !و با اينكه خانواده ش مشهد زندگي ميكنند اما بعد از فارغ التحصيلي همين جا مشغول شد ....ايشان نيز به سلامتي و مباركي شانزدهم خرداد مصادف با عيد مبعث به جمع مزدوجين خوشبخت پيوستند و اين هم ادرس خونه جديدشون اينجا
- و اما بيست و چهارم خرداد مردم ما دوباره گل كاشتند و به ارمان هاي بلند امام راحل (رحمه الله عليه)و شهداء لبيك گفته و با رهبر عظيم الشأنمان (مدظله العالي) عهدي دوبار ه بستند.دست مريزاد !