دوم خردادی دیگر
سلام پسرك شيرين زبانم
در روزهاي مانده به سه سالگي باشي يا چون من در دقايق مانده به سي سال هيچ فرقي به حالم ندارد
من هنوز كودكم....هنوز غرق در روياهاي به فرجام نرسيده..
.هنوز هم بي قرار اينده و بزرگ شدن ...
.تشنه روشناییهای ترسیم نشده....مبهوت تجربه....
وامدار سر پاشدن بعد از زمین خورندهای ناشیانه ام...
.مشتاق نوازش پدر پس از گریه های بی حاصل از تمنا و نیاز...
.عاشق آغوش همیشه مهربان مادر....
من هنوز کودکم بی قرار آینده......
تفاوت من و تو از جنس رياضي و حساب نيست كه سه را از سي كم كني و بگويي فاصله من و مادرم بيست و هفت سال است !!!
نه!فاصله من و تو در صفر بين 3 و 30 مخفي شده
تمام تفاوت من و تو در صفری خلاصه شده كه به تنهايي فاقد اعتبار و ارزش است و اين يعني پسركم من هنوز در همان سه سال مانده ام
سه باشی یا سی اصل بر بودن است و من بعد سی سال هنوز نیستم انچه که می بایست میبودم
بودن با نبودن...ماندن یا رفتن....زندگی یا مرگ!بین همه شان بیعتیست که من و تو و هیچ کس را یارای گریز از آن نیست
فردا بامدادان مهر فروزنده که از پس کوههای خاور طلوع کند ثانیه ها بر جولان ده ساله شان از دهه سوم این عمر خط تمامی خواهند کشید و این بانوی سی ساله بر دهگان سوم زندگی اش و چهارمین دهه از ثانیه های بودنش تبسم خواهد نمود
پسرکم سیصد هم که باشی زندگی بی روشنای وجود پدر و بدون هرم نفسهای مهربانانه مادر هیچ است....
و من اینک در اوان سی و یکمین سال زندگیم بی وجود پدر هیچم....
.....................................
دوم خرداد این مادر حقیر سی ساله میشود....
......................................
محمدباقر این روزها انقدر شیرین زبان شده که توصیفش خارج از وسع این قلم است..
.اخرین شعری که حفظ کرده ، طوطی وار تکرار میکند و حسد خفته مرا برمی انگیزد:
(فکر میکنم بعضی کلمات را از خودش میگوید و اصل چیز دیگریست اما او اینگونه میخواند)
تق و تق و تق به در زد
بابا از بیرون آمد
رفتم درو باز کردم
شادی رو آغاز کردم
تا بابایی رو دیدم
فوری اونو بوسیدم
بابا برام نان آورد
با زحمت جان اورد
پنجشنبه 1 خرداد 93 ساعت 19:40 شب