آقا محمدباقرآقا محمدباقر، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
مهنا خانوممهنا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

طرِه ي مشك ساي تو(علامه كوچولو و خواهرش)

چرا محمد باقر؟!(7)

1391/8/1 19:10
نویسنده : ارام
1,236 بازدید
اشتراک گذاری

 

امام محمدباقر (علیه السلام )میفرماید:خداوند عزّ و جلّ جهاد را هم بر مردان و هم بر زنان واجب ساخته، امّا جهاد مرد بذل مال و جانش تا حدّ كشته شدن در راه خداست، ولى جهاد زن شكیبائى در برابر ناملایماتى است كه از همسر خویش می كشد و بردبارى‏ در این قسمت و نیز توجّه كامل به انحصارطلبى شوهر نسبت به او.

(سید احمد فهری زنجانی، خصال، ناشر: انتشارات علمیه اسلامیه‏، مكان چاپ: تهران‏، چاپ: اول‏، ج‏2 ، ص 512)

ونیز در جایی دیگر بیان نمودند:همانا خداى تبارك و تعالى در یك زن بردبارى‏ ده مرد را قرار داده است و چون باردار شود نیروى بردبارى ده مرد دیگر را بر او بیفزاید.

 (على اكبر غفارى‏، من لا یحضره الفقیه، نشر صدوق‏تهران‏، چاپ: اول‏1367 ش، ج‏5، ص 86  )  

امشب شب هفتم ذی الحجه شب شهادت امام محمدباقر علیه السلام است.و  درعین اینکه بسیار حزن انگیز است اما برایم یاد آور خاطره ای دلنشین از بزرگواری خاندان ایشان می باشد.

من امروز محمدباقرم را هدیه ای از بیکران الطاف آنان می دانم و هزاران بار سجده شکر بجا می آورم برای این موهبت نازنینی که ارزانیم نمودند

آبان ماه سال 89 از سوی اداره مامور شدم در قالب اردو یک هفته ای راهی اصفهان شوم البته قرار بود سه روز در قم باشیم و سه روز در اصفهان روز اولی که وارد قم و بالتبع حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) شدیم روزشهادت امام محمد باقر (علیه السلام) بود

13508798594.jpg (447×335)

 

فضا روحانی و دلنشین بود و و در صحنه و سرای حرم صدای مداحی دسته های عزاداری طنین انداز بود گوشه ای آرام نشستم و رو به ضریح در حال نجوا بودم( نمی دانم دوستان تا بحال دقت کرده اند یا نه اما احساس میکنم قم و حرم حضرت معصومه آرامش بسیار عجیبی دارد این حس برای منی که سالها مقیم مشهد بوده ام حسی غریب اما دلنوازی است و من قم را خیلی خیلی دوست دارم)

آن روز با صدای مداح همراه شده بودم و با زمزمه های زیرلبم زندگیم را مرور میکردم:4سال بود ازدواج کرده بودم دوسال دوران عقدم بود و دوسال هم از ازدواج رسمیم می گذشت .روزهایم با یاد بچه و حلاوت حضورش سپری میشد اما همسرم راضی نبود و امور مربوط به تدوین پایان نامه کارشناسیم که مجبورم میکرد بین مشهد و محل زندگیمان در رفت و آمد باشم مهمترین دلیل عدم رضایتش بود میگفت من قول دادم زحمات خودت و خانواده ات را به ثمر برسانم پس تا مدرکت را نگرفتی صحبت از بچه ممنوع.

خدارو شکر مرداد 89 موفق به ارائه پایان نامه و دفاعیه شدم آنهم با نمره 19/58که واقعا آن رامدیون زحمات،صبر و حوصله همسرم مهربانم می دانم/

القصه من مهمترین مانع را با موفقیت سپری کردم اما پس از مدتی متوجه شدم به لحاظ پزشکی مشکلی دارم که به دلیل ضعف جسمی و شرایط روحی اصلا نمیتوانستم به رفعش فکر کنم این مشکل را از همان ابتدای ازدواج داشتم اما حالا و در این شرایط خیلی ناجور خودنمایی میکرد

کارم فقط گریه بود و ضعف و از دست دادن اعتماد به نفس.چه بسیار افکار چرتی که به ذهنم رسیده بود و فقط باعث میشد بیشتر عذاب بکشم

آن روزروبروی ضریح روزهایم رامرور میکردم و اشک بود که همراهیم میکرد.یک لحظه چیزی مثل برق از ذهنم گذشت زمزمه کردم :محمممممممممممممد بااااااقر (یاد خوابی افتادم که پنج ماه پیش دیده بودم:

یک شب خواب دیدم باردارم و زمان زایمانم رسیده مرا بیمارستان بردند و بیهوشم کردند وقتی به هوش آمدم نوزادی را به دستم دادند و گفتن بگیر مبارکت باشه اسمش رو هم بذار محمد باقر .واااااااااای از فرط خوشحالی به حیاط بیمارستان دویدم یکی از اقوام در حیاط نشسته بود تا مرا دید گفت اسم پسرت چیه گفتم محمدباقر گفت واااااااااااااا اینم شد اسم. حتی در خواب هم خیلی عصبانی شدم و لحن تمسخر انگیزش هنوزهم ذهنم را آزار میدهد.صبح که از خواب بیدار شدم تلویزیون را روشن کردم شاید باورتون نشه آن روز روز میلاد امام محمد باقربود!!!!!!)

سریع اشکهایم راپاک کردم لبخندی زدم و رو به ضریح گفتم:خانوم من امروز جز دستان خالی و قلبی رنجور هیچ ندارم اما همین جا و به قداست این روز نذر میکنم فرزند اولم اگر پسر شد نامش را محمد باقر بگذارم(یکی نبود بگه تو چه کاره ای که اسم بگذاری یا تو برو اول بچه دارشو بعد اگر پسر شد اسمش را بذار)

چه اسم بامسما و شیرینی !بعد از زیارت نیتم را با همسرم در میان گذاشتم بسیار استقبال کرد و قول داد  اگر چنین اتفاقی افتاد نذرم را اداکند آخرین شب هنگام خداحافظی از بی بی دوباره بهشون گفتم خانوم جان من محمد باقرمو از شما میخام و با دلی مالامال از امید از حرم بیرون اومدم

و اما یک ماه بعد بله دقیقا اواخر اذرماه بنده حس زیبای مادر بودن رو با تمام وجود حس کردم  و بعد از چهار ماه متوجه شدم این هدیه ناب الهی پسره:بی بی ممنونم.آقاجان یا محمد بن علی ایها الباقر قربونتون برم سپاسگذارم بابی انت وامی

خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااشکرت

واما یک عکس از آخرین نگاه من در آن شب: 

13508801902.jpg (450×337)

 

 

پسندها (1)

نظرات (22)

مامان امیر حسین
1 آبان 91 20:15
سلام مامان محمد باقر کوچولو
نمیدونی با خوندن پستت چه حالی شدم.
انشاالله محمد باقرت همیشه در زیر سایه این امام معصوم سالم باشه

سلام
امیرحسین شما هم انشاءالله همیشه برقرار باشه

بابابزرگ ارسطو
1 آبان 91 23:02
ممنون كه مرتب به وبلاگ ارسطو سر ميزنين

انشاالله هميشه علامه كوچولو وخانواده محترمش سالم وتندرست باشند

وظیفه است پدربزرگ
انشاءالله شمانیز

ستاره زمینی
2 آبان 91 11:38
وای خانمی چه زیباو پر معنا از خوندن این پست یه حال غریبی بهم دست داد........
انشالا بیمه امام محمد باقر باشند گل پسریتون.

سپاسگذارم.همچنین دردانه شما

مامان ساجده
2 آبان 91 15:00
عزیزم خدا انشاالله به همین روزهای عزیزم محمد باقر رو برات حفظ کنه و سایه شما هم بالا سر پسر گلت باشه

ممنون خانومی

مامان امیر مهدی (سوده)
2 آبان 91 15:33
عزیزم با خوندن مطلبتون اشک در چشمهام جمع شد انشاالله خداوند مهربان حافظ وجود عزیز گل پسرتان باشد و جزو ملازمین رکاب اقا امام زمان شود انشاالله

ممنونم عزیزم

فسقلی مامان وبابا
2 آبان 91 19:30
سلام خانمم خوبی پسر گلت خوبه مرسی ازلطفت که بهمون سر زدی آره واقعا دیدنی حتما امشب عکس شو میذارم با اجازه لینکتون کردم
سمانه
2 آبان 91 19:31
سلام عزیزم خیلی خوب نوشته ای واقعا حس خوبی بهم دست داد
ماناز
2 آبان 91 20:49
دوست عزیز از خواندن این پست بسیار حالم دگرگون شد ویاد این مثل معروف افتادم که:هر چه از دل براید لاجرم بر دل نشیند"وبرای من واقعا دلنشین بود قدر این موهبت الهی را بدان که ما هرچه داریم از برکات وتوجه ائمه اطهارمان است انشاءالله نسلش پربرکت و پیرو اهل البیت علیهم اسلام باشد.این گلها هم تقدیم اقا محمد باقر گل پسر.

ممنون از احساس زیباتون.حقیر نیز به نوبه خود بهترین ها را برایتان آرزومندم

مامان نسترن
3 آبان 91 2:05
خوشابحال پاکی دلت. مراقب گل پاک ومعصومت باش. خانومی مارو هم ذعا کن.

نه مادر اون طور كه فكر ميكني هم نيستم اونا خيلي بزرگند كه به من لياقت دادند

زری مامان مهدیار
3 آبان 91 13:40
عزیزم خیلی زیبا از انتخاب اسم محمد باقر نوشته بودی ایشالا که به حق صاحب این نام زیبا پسرت شکافنده ی علم باشه و بهش افتخار کنی

انشاءالله به دعای شما

الهه مامان رادین
3 آبان 91 13:49
ایشالا همیشه محمدباقر گلمون سلامت باشه با دل پپاکت دعاگوی ما هم باش


خواهش میکنم؛ شما هم تو دعاهاتون مارو فراموش نکنید
مامي مهدي جون
4 آبان 91 15:06
عزيزم خواندم و اشك ريختم ، زيبا گفتي و نوشتي

پايدار باشي عزيزم

ممنون گلم
چرا آدرس ندادی عزیزم

فاطمه
5 آبان 91 21:18
سلام من مامان محمد سجادم که تا چند هفته دیگه میاد پیش مامانش به امید خدا. اسم زیبای پسرتون مارو به وبلاگتون جذب کرد. چه نام بامسمایی و چه دلیل زیبایی برای این نام گذاری. انشاالله علامه کوچولو، رهرو صادقی برای صاحب نامش باشه. راستی من وبلاگ شما رو با اجازتون لینک کردم. منتظر شما و نظراتتون هستم توی وبلاگ پسرم.

سپاسگذارم.براي بنده نيز افتخاره كه دوستاني چون شما داشته باشم

فسقلی مامان وبابا
9 آبان 91 9:49
سلام مرسی از اینکه دلداریم میدی
من وقتی آتنا بدنیا آمد دکترم می گفت روده من به رحم چسبیده بود
وگفت با سزارین چسبندگی بیشتر می شه باردار نشی بهتر
ولی از دست زخم زبونهای مادر شوهرم دارم دق می کنم

غصه نخور عزيزم خدا بخاد خودش هم درست ميكنه

فسقلی مامان وبابا
9 آبان 91 9:53
اونشب جلوی دامادش گفت آبروم رفت دامادشون نگاهم می کرد ببین من چی می گم
از وقتی دخترش حامله شد با من چپ افتاده
البته نا گفت نمون ماشین هم که گرفتیم بدتر شد
من جلو پدر شوهرم سر لخت راه نمی رم خجالت می کشم اونشب جلوی پدر مهدی و جلو شوهر دخترش آبروم روبرد
من که اون رو مثل مامان خودم میدونستمم
ولی حالا فهمیدم هیچکس مثل مادر خودت نمی شه

واقعا ميمونم چرا بعضي افراد اين جورين؟

فسقلی مامان وبابا
9 آبان 91 9:56
راستی حال پسمل خوبه خودتون خوبید ببخشید انقدر دلم پر که نگو پسری چیکر می کنه مرسی از اینکه من رو قابل میدونی وبهم سر میزنی

ممنون عزيزم خوبيم
بي خيال هرچقدر به خودت فشار بياري به خودت ضرر ميرسوني اونا كه نميدونن تو دلت چه غوغاييه پس همون بهتر كه تحويل نگيري و به فكر سلامتي خودت باشي

در انتظار...
9 آذر 91 22:38
سلام نمی دونم چی شد یهو امدم وبلاگتون.وجالب اینه که یهو امدم اینجا...حتما حکمتی توش بوده..از خدا می خواهم که خود اقا حمایت کننده ایشون باشند و محمد باقر هم سرباز ایشون...ان شالله... مطلب زیبایی بود.وعکس زیباتری...ان شالله همیشه حاجت روا باشید...
مامان سيدمحمد
20 دی 91 21:45
سلام مامان خوب آقا محمد باقر.
خدارو شكر.
عمه ي سادات تو كرامت سنگ تموم ميذاره.
چه حاجت ها كه ازش نگرفتم.
وقتي قرار شد از قم برم اونقدر دلم گرفته بود و همش گريه ميكردم و به عمه ميگفتم لابد ديگه دوستم نداري كه از قم بيرونم كردي كه ايشون به خوابم اومد و گفتن پيش برادر بزرگوارم احمدبن موسي كه هستي ياد ما هم كن...

سلام عزيزم
من كه نسبت بهشون خيلي ارادت دارم

مامان نرگس
6 تیر 92 1:29
خیلی اسم قشنگی و تصمیم زیبایی گرفتین برای ما هم دعا کنید. ایشالا خدا آقا پسرتونو براتون حفظ کنه.
الان من نا خواسته باردار شده ام یه دختر دارم 1 سال و نیمشه . چون بارداری نا خواسته است نگران سلامتی فرزندمون هستیم . ولی با شوهرم صحبت می کنم می گم خدا به یکی بچه نمیده و به یکی دیگه ناخواسته. این هم از حکمتهای بی کران الهی هست و سعی میکنم نگرانیشو کم کنم. شما هم برای سلامتی نی نی کوچولومون دعا کنید.

ممنونم
انشاءالله سالم و سلامت به دنيا بياد

αsαℓ ßαηõõ
10 تیر 92 21:07
ایشالا که در پناه خدا و زیر سایه صاحب اسمش عمر با برکت داشته باشه این گل پسر

قرباااااااااااانت
انشاءالله

مامان امیرحسین و کوثر جونی
24 تیر 92 19:30
خدا برات نگه اش داره عزیزم.خیلی احساس قشنگیه.


مریم مامان آیدین
24 مهر 93 16:24
سلام آرام عزیزم خیلی پست زیبایی بود و حال خوبی پیدا کردم...خون تو تنم یخ کرد....نامدار باشه محمد باقر گلمون و صاحب نامش نگه دارش باشه من هم پسرکمو از امام رضا گرفتم....تنبلی تخمدان داشتم و منتظر 2 سال انتظار برای بچه بودم و همون ماه اول خدا به شفاعت امام رضا پسرکمو بهم بخشید خدا همه بچه هارو حفظشون کنه محمد باقر شیرین زبون شمارو هم همینطور