آقا محمدباقرآقا محمدباقر، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
مهنا خانوممهنا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

طرِه ي مشك ساي تو(علامه كوچولو و خواهرش)

ماه هجدهم

1391/12/18 11:34
نویسنده : ارام
677 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااااااااام پسرم!

امروز جمعه هجدهم اسفند ماه در حالی چشمانم را باز میکنم که یادآور

جمعه ای نه چندان دور است :جمعه 18شهریور 90

آری امروز نازدانه من هجدهمین ماه زندگیش را در کمال صحت و سلامت پشت سر گذاشت

و با شیرین ترین خاطرات بجا مانده از این روزها وارد ماه نوزدهم شد

خدایاااااااااااااااااااا شکرت

---------------------------------------------

چند روزی بود استرس واکسن هجده ماهگی رهایم نمیکرد حرف و حدیثهایی که شنیده بودم و نگرانی حاصل از تعریف برخی مادران باعث شده ترس عجیبی نسبت به این روز داشته باشم هرچند دوره های قبلی اصلا اذیت نشدماسترس

اما خدارو شکر امروز جمعه است و از واکسن خبری نیست از خود راضی

دیشب هم آقاجون در کلامی غافلگیر کلی شعف هدیه داد.ایشان هفته آینده شیفتشان تغییر میکند یعنی ساعت 11 میروند تا 7 شب...............من هم آدمی کاملا فرصت طلب!!!این وظیفه خطیر را به ایشان و عمه جون سپردم و فردا با اطمینان خاطر به اداره میروم.

------------------------------------------

پسرم این روزها بزرگتر از آنی شده که تصورش را میکردم ....پهن کردن و جمع کردن سفره و حمل هر وسیله و ابزار سبک از آشپزخانه به سوی سفره و بالعکس به عهده اوست و خدا نکند فراموش کنیم اورا!!ماچ

در برابر هرچیزی که باب میلش نباشد با اقتداری مردانه سینه سپر میکند و با یک کلمه حجت بر ما تمام میشود:نیخام

-----------------------------------------

مدتها است که دیگر شبها کنار من نمیخوابد و حتی گاهی که عطوفت مادرانه ام فوران میکند و دوست دارم در آغوشم چشمانش را بندد چند دقیقه ای آرام میگیرد و بعد با دست تکان دادن و بای بای شب بخیرش را اعلام کرده و به سوی اتاق عمه جون میرودافسوس

در اتاقش او جایی مخصوص دارد و عمه جون نیز تشک مخصوص که بالطبع نسبت به جای محمدباقر بزرگتر و کمی نرمتر است....یک شب که عمه هنوز محو تماشای تلویزیون بود و محمدباقر به سمت جای خوابش رفته بود حس کنجکاویم گل کرد که تنها چه میکند رفتم میبینم رو تشک عمه جون دراز کشده و تقلا میکند پتوی سنگین او را نیز رویش بکشد که پس از تلاش فراوان موفق شد و در زیر پتوی عمه اش گم شد وقتی متوجه من و ذوق بی اندازه ام شد خودش هم کلی کیف کرد و اینگونه بود که از آن شب جا خواب عمهٰ مغصوب محمدباقر گردید و عمه جون طفلک مجبور شد از تشک دیگری استفاده کند و این قصه همچنان ادامه دارد............تازه از وقتی که تشکش عوض شده گریه های شبانه اش به کل از بین رفته و مقدار شیر خوردنهایش خیلی کمتر شده

------------------------------------------------------

این روزها موهایش خیلی بلند شده آنقدر که اگر مرتب نکنم نوازشگر چشمانش میشوند و چون آقاجون از آرایشگاه و اصلاح قبلی اش هنوز هم دل پری دارد(اینقدر که گریه کرده بود و همه را فراری داده بود) فعلا بی خیال اصلاح دوباره اش شده و نتیجه من بهترین چیزی که به ذهنم میرسد استفاده از تل موی خودم است(قربون این دخمل نازم بشم من)

-----------------------------------------------------

طوطی وار تمام کلمات را تکرار میکند و من در قالب مثال از او حرف میکشم و میدانم که میدانید چه کیفی دارد شیرین زبانی کودکانه شان(برایش تعریف میکنم :یک روز من و محمدباقر رفتیم خرید محمدباقر کلی خرید کرد اما مامان هیچی نخرید !به نظرت محمدباقر چی خریده بود؟ میخندد:هیششی !!به نظرتان در این لحظه بهترین کار ممکن چیست:اینکه محکم بچلونیم و عصاره شیرینش را چون شهدی گوارا در دهان بگذاریم و قورت بدهیم )خوشمزه

---------------------------------------------------

صبحها اگر خواب باشد فبهاالمراد اما اگر بیدار باشد تا درب خروجی به بدرقه ام می آید و تا جاییکه دید دارد یعنی پله آخر ساختمان برایم دست تکان میدهد و من با لبی خندان اما قلبی مالامال از دلتنگی برایش بوس میفرستم و خداحافظ ....

-------------------------------------------------

بهترین و شیکترین اسباب بازی راهم که برایش بخریم به اندازه ماشین برایش جاذبه ندارد در نتیجه ماشینها را از دیدش خارج کرده ایم و هر زمان که خیلی بهانه گیر میشود یکی را به نمایش میگذاریم و او از ذوق جدید بودنش تا مدتی دست از سر کچل شده مان بر میدارد

اینها قسمتی از شیرینی های اوست و هیچ شیرینی در دنیا به خوش طعمی این عسل ناب بهشتی نیست

خدایا تورا به خاطر هر آنچه که لایقش نبودیم اما با مهر بی منتهایت روزیمان نمودی شکررررررررررررررر 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (52)

مامان تسنيم سادات
18 اسفند 91 12:40
سلام مامانى
خيلى نگران واكسنش نباشيد چيزى نيست .... مثل قبليهاست تسنيم كه اصلا اذيت نشد زياد هم درد نداشت
ماشاالله گل پسرى توى خونه كمك ميكنه .... موهاشم كه بلند شده و تل مامانيشو ميزنه ....
قربونت بشم .... مامانى يه عكس با تل هم بزار ديگه برامون
با خوردن عصاره محمد باقر موافقم ١٠٠٪ ....
گواراى وجودتان باد....

سلام عزیزم
دیگه نگران نیستمممنون از دلداریتون
آره دیگه راحت شدم از فردا میام میبینم ناهار هم آماده است و پسر کل کارها رو کرده
اتفاقا میخواستم بذارم رم ریدرو پیدانکردم
ممنووووووووووووووووووونم

مامان ساجده
18 اسفند 91 13:49
قربونت برم ١٨ ماهگردت مبارك
ماماني نگران واكسنش نباش فقط ي كم پا درد داره ولي استامينوفن بدي و كمپرس كني زود خوب ميشه
براي محمد باقر عزيزم
براي ماماني مهربون

قربونت برم
ممنونم عزیزم

مامان محمدمهدی
19 اسفند 91 7:37
سلام خانوم
وقتی این خاطراتو میخوندم تماماً یاد محمدمهدی بودم.اینگار بچه ها غیر از اینکه از قیافه شبیه همند از نظر رفتاری هم شبیهن.حتی بحث تل موی سر هم البته من چون تل نداشتم از گل سرهای کوچیک استفاده میکردم و چقدر هم ذوق داشتم که پسرم دخترم هم هست


دقیقا منم همیشه فکر میکنم چقدر بچه ها شبیه همند

nasema
19 اسفند 91 7:49
سلام دوست عزیز برای سفارش تقویم با تم مورد نظر خود سری ب ما بزنید با 2000هزارتومان یه عیدی خوشمل داشته باشید
مامان علیرضا
19 اسفند 91 8:34
سلام عزیزم
پس پسر گلتون دیگه حسابی بزرگ شده!
باورم نمیشه یعنی کمکتون هم میکنه؟ شبها هم که جدا میخوابه! دیگه موقع زن دادنش شده پس
روزهای زیباتون مستدام و سایتون رو سر پسرتون محفوظ

سلام عزیزم
زن چیه خواااااااااااهر
تازه میخام احساس یه ملکه مادر رو درک کنم

مامان امیــــرعلی (پســـرکــــ شیطـــون)
19 اسفند 91 10:09
ســـلام عزیزم ...
ممنون که بهمون ســــر میزنی ...
وااااای دوهفته ای میشه که لپ تاب خــــراب شده بود الان هم زیاد تعریفی نداره باید الان که روشن میکنم 2 ساعت بعد بیام تا ویندوز اومده باشه بالا ....
چــــــــرا از گل پســـری عکس نمیزاری ؟؟!؟؟؟؟


سلام گلم
خواهش میکنم
چشم

اکرم
19 اسفند 91 10:52
خدا حفظش کنه این گل پسر رومعضل آرایشگاه رو ما هم داریم،تل هم فکر بدی نیست، به نظرت برای عید بد نیست؟!!!

ههههههههه خوشبختم
وقتی مجبور بشی هیچی بد نیست مادر

مامان تسنیم سادات
19 اسفند 91 11:17
عکسای برف بازی تسنیم اضافه شد ....

خو یه دفعه ای بذار چرا ما رو با این پا درد اینقدر می آزارید
اومدم دیگه!نیام چیکار کنم

مامان امیر محمد
19 اسفند 91 11:26
سلام خانمی ممنون که بهمون سر زدی شرمنده خیـــــــــــــــــــلی دیر شد اخه اصلا وقت ندارم که بیام
دوباره میام پستتو میخونم
خانمی خصوصی داری

سلام عزیزم
ممنون

مامان امیر مهدی (سوده)
19 اسفند 91 11:53
سلاممممممممم عزیزم شما امر بفرمایید رنگ متن عوض شد.

سلااااااااااااام
حالا شد از اول همین کارو میکردی حتما من باید عصبانی شم

مامان امیر مهدی (سوده)
19 اسفند 91 11:54
منم تل میخواممممممممممممم.

دیگه ندااااااااارم

مامان امیر مهدی (سوده)
19 اسفند 91 11:55
عمه محمد باقر با شما زندگی میکنه
سو تعبیر نشه ها این تصاویر مربوط به دل خودم بود عمه گل محمد باقرو سلام برسون.

تا اخر این هفته بله!
لطف کردند زمستون رو با ما بودند تا من گل پسرو اداره نبرم
چشما حتما

مامان امیر مهدی (سوده)
19 اسفند 91 11:57
من نمیدونم چرا خواب دیدم دارم واکسن 18 ماهگی به امیر میزنم!!!!!!!!!امیر که دو سال و نیمشه.....دیوونه شدم رفت.....

نه مادر دیوونه نشدی اینقدر که عاشقی خواب شش سالگیشو دیدی

مامان امیر مهدی (سوده)
19 اسفند 91 11:59
تنبل خان بعد از یک قرن برگشتی عکس تذاشتیبعدش هم من تصمیم داشتم قهر کنم چرا دیگه پیشم نمی اییحالا درک میکنم مشغول کارهای عید هستیولی اخه چه میشه کرد ما دوستتون داریم زیاددددددددددددد دلم تنگ میشه دیگهههههه....خیلی حرف زدم ...نزن رفتم ....اخ.....واییییییی....سرم....
واقعا که کفشت خورد توی سرمممم....جای دیگه میزدی....

خودتی
مابیشتر ارادت داریم
ای وای ببخشید من میخواستم بندازمش بیرون اشتباهی به شوما خورد

مامان امیر حسین
19 اسفند 91 13:38
سلام.عزیزم 18 ماهگیت مبارکماشاالله کلی بزرگ شدی دیگه.کمک به مامان.تشک بزرگ.شیرین زبونی....
خنده از لبت دور نشه جون دلم

سلام
ممنونم

فاطمه (مامان محمد سجاد)
19 اسفند 91 14:56
بارک الله مطمئنید گل پسر هجده ماهشه؟ با این چیزایی که گفتید کم کم باید دومادش کنید.

پ ن پ یکسال و نیمشه
عمراااااااااااا اگه بذارم

مامان حمید کوچولو
19 اسفند 91 15:48
سلام برمامانی ومحمد باقر خودم حالا چرا نیخای؟...هههه

حسابی سرتون باگل پسری گرمه.

واقعا که دست به قلمتون خوبه یعنی عالیه:

سلام عزیزم
خوش اومدین
دیگه ما هم موندیم چرا؟
شما خیلی خیلی لطف دارین وگرنه فکر نکنم در حد این تعریفها باشه

مامان تسنیم سادات
19 اسفند 91 15:51

ببخشید خوب ....
آخه تا نوشتم بعد فکر کردم همین جا عکسای برفشم بزارم دیگه ...
بعد تا رفتم عکسا رو آماده کنم و اومدم و گذاشتم .... دیدم شما اومده بودید ..
خلاصه شرمنده دیگه ... حلال کنید

بابا ما یه چی گفتیم شوما جدی نگیر

امير علي شيرين گندمگ
19 اسفند 91 18:11
عزيزم مباركت باشه ارام جون ديگه ماشاالله بزرگ شده قربونش بره خاله

ممنونم عزیزم
آره دیگه ماشاءالله مردی شده واسه خودش
خدانکنه عزیزم

بابابزرگ گلشید
19 اسفند 91 19:22
ماشالا به علامه کوچولوی ناز
هیجدهمین ماه زندگیت مبارک باشه

سلام پدربزرگ ممنون از لطفتون

گلاب(مامان حسنا سادات)
19 اسفند 91 20:43
مبارک باشه ماهگرد این گل پسر.
ماشالله پس دیگه مردی شده برا خودش این علامه خان!
آفرین به این عمه خانم

ممنونم عزیزم

یک دوست ...
19 اسفند 91 22:44
سلام
عکس دیدم نمی دونید چقدر ذوقیدم.
واقعا دختر بودن بهش میاد

دل میخاست الان دَمِ دست بود اون لُپ هاش اندکی!!محکم می گرفتم،بعد

سلام استاد!
قربون ذوقتون

شايد به زودي همو ديديم واين آرزو بر دلتون نموند
سبك نوشتاريم عمدي بود يعني هدفم اينه كه هر پست فضايي متفاوت داشته باشه البته تمريني در نوع نگارشه فقط همين!

ماماني اميرعلي جون
19 اسفند 91 23:18
عزيزم هجدهمين ماهگردت مبارك
عكسهاي با تلش چقد خوردني شده اگه دختر بود ميومديم خواستگاري واسه پسملم
خوش به حالت كه تو حرم عكس گرفتي من هنوز موفق نشدم
افرين به پسمل كدبانو كه به مامانش كمك ميكنه

قربونت برم عزيزم
وااااااااااااي حيف شد پس
انشاءالله به زودي
ممنوووووووووووووونم

مامان امیر
20 اسفند 91 0:39
سلام ای جااااااااااااااااااااااان پسملی تل به سر خوشمل خوب مامانش خودت موهاشو کوتاه کن ادیت نشه زیاد تل بزنی پشت گوشش درد میکنه و زخم میشه راستی مرسی که به ما سر زدی خیلیییییییییییییییییییییییییییییی خوشحالم کردی

سلاااااااااااااام خانومي
من ازين هنرها ندارم خووووووووووو
ممنونم عزيزم از نكته بجاتون اما هميشه و دائم استفاده نميكنم و اگرهم استفاده كنم سعي ميكنم محتاطانه فقط رو موهاش بذارم
كاش ادرس ميدادين نميدونم مامان كدوم اميرين

مامان علی اکبر
20 اسفند 91 0:52
سلام عزیزم
18 ماهگیت مبارک عزیز دلم.
ماشالله چه دختر نازی دارین خدا حفظش کنه.
مامانی براش اسپند دود کن.

سلام عزيزم
ممنوووووووووونم

حتما

فهیمه مامان سینا
20 اسفند 91 1:28
18 ماهگیت مبارک علامه کوچولو
عجب بلاچه ای شده ها...این حس مالکیتشون منو کشته

قربونت برم


فهیمه مامان سینا
20 اسفند 91 1:31
چرا نظز دهی پست جدیدت فعال نیست


آخه اين پست ادامه همون قبليه

مامان یاسمن و محمد پارسا
20 اسفند 91 8:42
عزیز دلم 18 ماهگیت مبارک وای که چه دختر نازی شدی فدای اون شیرین زبونیت بشم من مامان جون اصلا ناراحتی نداره اقا پسرمون پهلونیه واسه خودش پارسا که اصلا اذیت نشد از همون اول بدو بدوم می کرد اتشالاه نازی پسرم به راحتی این دوره را هم می گذرونه زیارتتون هم قبول عزیزم

سلام عزيزم
ممنونم خانومي
حالا كه مسئوليتش با اقاجونشه من ديگه نگران نيستم
قبول حق

زری مامان مهدیار
20 اسفند 91 9:30
خاله جونم هیجده ماهگیت مبارک
مردی شده دیگه برای خودش پسرمون مامانی

قربونت برم خاله جوووووووووووووون
چه جورم

زری مامان مهدیار
20 اسفند 91 9:32
مامانی پست بالایی قسمت نظرات نداره یا من پیدا نکردم؟
محمدباقر جونم دختر هم می شد دل می برداااااااا
چقدر این تل بهش میاد ماشالا

نداره
جدا؟



مامان امیر مهدی (سوده)
20 اسفند 91 13:18
واییییییییییییییی چه دخمل نازییییییییییییییی!دختر بودن بهش میاد دورش بگردم الاهييييييييييييييييييييييييي!!!!!!!!!!


چشات ناز ميبينه خانوم گل
قربون شوما
یه احسـآس ُ آقاییش
20 اسفند 91 22:51
دختر من به خودت گفتم اومدی توضیحات میذاری ؟
گلم اون نظراتو همه رو چون خاطره خوبی رو زنده نمیکرد بعده خوندن پاک کردم ندارمش کپی کنم خووو /
...........
بازم ممنون بانوی مهربون

سلام
ببخشید بی غرض بود
خانوم اجازه قرار بود خصوصی بیاد نیدونم چرا عمومی شده!!!!!

یه احسـآس ُ آقاییش
20 اسفند 91 23:42
ای جانم / عزیزم حذفش کردم فدای سرت
فدای سرت گلم/ مشکلی نداشت که عزیزم ... حذف شدد بانووو

ممنونم قربونت برم

maman bahar
21 اسفند 91 2:16
سلامممممممممم همشهری

سلام عزیزم

مامان سونیا
21 اسفند 91 10:57
18 ماهگیت مبارک عزیزم آفرین به این گل پسر که انقدر بزرگ شده که کمک مامانی از آشپزخونه وسایل سفره رو میاره و میبره. خوب الان که من دارم نظر میدم حتما به سلامتی واکسنشم زده و دیگه خیال ما مانش رو راحت میکنه تا موقع پیش دبستانی

ممنونم عزيزم
آره خداروشكر امروز واكسنشو زديم و خيالم واقعا راحت شد

مامان سونیا
21 اسفند 91 10:59
با اجازه لینکتون کردم اگر دوست داشتید شما هم سونیا جون رو لینک کنید

قربون لطفتون
ما بدون لينك هم بهتون ارادت داريم

مامان تسنیم سادات
21 اسفند 91 13:58
عسلم که حالا خیلی هم موهاش بلند نیست مامانــــــــــــــی ...
ولی خودمونیم خیلی جیگر شده ...
هزار ماشالله

سلام خانومي
از جلو زياد مشخص نيست از پشت واقعا مثل دخترا شده
قربونت برم

مامان امیر محمد
22 اسفند 91 0:26
سلام مامانی واقعا نوشته هات بی نظیر دوستدارم چندین بار بخونمش ولی وروجکم نمیذاره ممنون بابت کامنتات و نظر خصوصیت حتما حتما کاری که گفتی را انجام میدم ببینم چهجوری جواب میده ممنون میشم بازم راهنماییم کنی

سلام عزيزم
لطف داري گلم
خواهش ميكنم انشاءالله موفق باشي

نانا و نینی جون
22 اسفند 91 12:01
سلام
منو فراموش کردیا اره
دیگه از نینی گپ هم حذفم کردی

م(خط خطی خوانا)
22 اسفند 91 15:55
سلام
ممنون که پست های قبلیمو خوندی و نظر گذاشتی
والا یه مدت بود که نمیومدی
من چندین بار اومدم و بهتون سر زدم
وازونجایی که دوست دارم دو طرفه باشه این مراودات وقتی دیدم دیگه نیومدی حذف کردم
الان که اومدم محمد باقر جانو دیدم ،خیلی تغییر کرده
اینجا که جدی جدی شبیه دخترا شده
دخترت مبارک
یه تیر دو نشون زدی دیگه
خوبه


سلام عزيزم
ممنون كه اومدي
شرمندگي ما رو بپذيريد به هرحال واقعا ادم بعضي وقتها كم مياره و اونطور كه شايد نميتونه به همه سر بزنه


مامی اوستا
22 اسفند 91 19:43
وای اوستا هم واکسن یک و هجده ماهگی رو تو راه داره

انشاءالله به سلامتي

مامی اوستا
22 اسفند 91 19:44
راستی هجده ماهگی گل پسر مبارک باشه

ممنونم عزيزم

منا مامان امیرسام
22 اسفند 91 23:39
18 ماهگیت مبارک عزیزم
قربون شیرین زبونیت کوچولو خان که دل مامانی رو بردی
ای جان امیرسام هم مثل مورچه دونه کش مدام لحاف سنگین رو حمل میکنه .کل فرش هم باهاش لوله میشه.درک میکنم چه حسی داشتید اون لحظه
انشاالله زنده باشه گل پسری.

قربونت برم
مورچه دون كش خوب اومدي

منا مامان امیرسام
22 اسفند 91 23:41
مامانی برای پست بالا نشد نظر بذارم اینجا میگم
اااااااااااااااای جان مگه دختری تل میزنی.چه ناز هم نگاه میکنه.موش بخورتت کوشولو.



مامی رادمهر
23 اسفند 91 9:56
عزیزم 18 ماهگیت مبارک.انشالله سال خوبی در کنار مامان جون و آقاجون داشته باشی گلم

ممنونم خانومي
همچنين براي شما انشاءالله

maman bahar
23 اسفند 91 16:22
عزیزم مرسی که اینقدر به ما لطف داری و وبلاگ پسرم رو مرور کردی
امیدوارم دوستای خوبی واسه هم باشیم
و در ضمن امیدوارم تو شهرمون مشهد بهتون خوش گذشته باشه

خواهش ميكنم
حتما
ببين شهر ما هم هستاااااااااااااا

مری
23 اسفند 91 20:46
ای جانمممممممممم گل پسر تل بسررررر
چه بهشم میاد بووووووووووووووووس
ایشالا واکسنم درد نداشته باشه ما که هنوز از واکسنو این چیزا سر در نمیاریم تا دلداری بدیم اما ایشالا که اذیت نشه

انشاءالله تجربه ميكني

مامان امیر مهدی (سوده)
23 اسفند 91 21:13
انشاالله نوروزی که پیش رو داری اغاز روزهایی باشد که ارزو داری.
یک باغ پر از اقاقیا تقدیم قلب مهربونت.

قربونت برم
همچنين براي شما.
مامان امیر مهدی (سوده)
23 اسفند 91 21:15
واییییییی ترو خدا این روزها برای من خیلی دعا کن که سخت محتاج دعایم سخت دلتنگم .اگه اینجا نبود من از دلتنگی میمردمببخشید اگه ناراحتت کردمممممم.

انشاءالله كه خيره

مامان علی اکبر
25 اسفند 91 3:26
سلام عزیزم
ممنون که اومدی پیشمون.
و باز ممنونم که اون موضوع رو بهم گفتی.

سلام خانومي
خواهش ميكنم
شما لطف دارين كه با قلب مهربونتون پذيرا شدين

سوری مامان زهره
26 اسفند 91 8:41
سلام تبریک به محمد باقر که همچین مادری داره.خوشحال میشم بهم سر بزنید. تبادل لینک کنیم؟
مامان کسری و پارسا
26 اسفند 91 16:07
سلام عزیزم . خدا گل پسر نازتو برات نگه داره ایشاا... فقط نوشته هاتو می خونم و میگم عزیزم هم به خودت و هم به گل پسرت