آقا محمدباقرآقا محمدباقر، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
مهنا خانوممهنا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

طرِه ي مشك ساي تو(علامه كوچولو و خواهرش)

ماه نوزدهم

1392/1/26 11:53
نویسنده : ارام
577 بازدید
اشتراک گذاری

محمدباقر نازنينم:سلام

هرچند هفت ماه اخير برام عادي شده بود كه هر هجدهم ساعت 10:55

وبلاگت با بهترين شادباشها و تبريكها به روز شه.

اما اين هجدهم خرق عادت شد و نشد كه برايت بنويسم و نوزدهمين تبريك ها ي ماهانه را برايت ثبت كنم.......

امروز به چند دليل با 8 روز تاخير برايت مينويسم :

1- اولا تا دوازدهم نبوديم (مثلا خيال داشتم سيزدهم رو خونه باشم تا هم رفع خستگي سفر بشه و هم اماده و سرحال اداره بريم)

2-سيزدهمين روز فروردينمون مصادف شد با شروع دوران بس ناگوار بيماريت.كه يك هفته تمام طول كشيد و دست اخر داروهاي نسخه چهارم اطباء محترم تاثير كرد!!!و جالب اينكه مطب اخري كه رفتيم تمام داروهاي سه دكتر قبل را هم بردم دكتر رقيب نگاه عاقل اندر سفيهي به داروها و بعد به آقاجون كرد و گفت:مطمئنين اينها را دكتر نوشته؟ اين ها(اشاره به نوعي شياف كه بين داروها بود) بزرگترها رو هم از پا در مياره و باعث دل دردهاي شديد ميشه (اونجا بود كه فهميدم چرا بعد ازينكه تبت قطع ميشه تازه جيغت ميره هوا و دائم به خودت ميپيچي و منِ غافل فكر ميكردم حتما گوش درد داري)!!!!

خداروشكر پس از نوش جان نمودن 4 عدد آمپول دوباره شدي همون محمدباقر پر نشاط و شنگول خودم

3-هفدهم رو به خاطر اوج بيماريت مرخصي گرفتم كه همون روز هم برديمت مطب دكتر رقيب!و نتيجه گرفتم وقتي كودكت پيش دكتر خاصي پرونده داره چرا لقمه را دور سرت ميچرخوني و دست اخر پيش خودش ميري

4- پس از اتمام دوران خطير مسئوليت عمه جون؛خاله جون كوچيكه به همراه عزيز عهده دار اين پست شاق شده اند و از دوازدهم در خدمتشون هستيم.....ولي كم كم بايد به فكر يه پرستار باشم كه بيايي پيش خودم

5-تا خواستم بيام پست بذارم خورديم به ايام فاطميه و تصميم بر اين شدكه پس از سالروز شهادت حضرت(سلام الله عليها)كه ديروز بود برات پست بنويسم

تعطيلات نوروزي ما همچون سنوات قبل در مشهد و نيشابور خلاصه شد كه در پست بعد چند نمونه از عكسهاي تعطيلات رو برات ميذارم

اما فكر نكني يادم رفت:

پسر زيبارو و زيبا سيرتم:نوزدهمين ماهگرد تولدت با 8 روز تاخير مبارك

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

چادر خاکی
26 فروردین 92 11:44
سلام و ادب !
از زیارت آقای داغدیده این روزها آمدیم با کوله باری از دلتنگی !
با تغییراتی در انتظارتانیم !
نظر بدهید ممنون می شویم .
یا علی

سلام
زيارتها قبول!
ديدم عالي بود
وفقكم الله في مرضاته

مامان تسنیم سادات
26 فروردین 92 12:15
آخیییییییی .... پسر نازمون مریض بود ...
خدا رو شکر که بالاخره در جمع این جنابان اطبا ء یکی پیدا شد که دارو هاش به درد بخوره...
طفلک محمد باقر چقدر اذیت شده با خاطر این دارو ها .....
و همچنین برای شما هم سخت بوده
خدا رو شکر که بیشتر از این طول نکشید و تشخیص درست دارند
نوزدهمین ماه تولدت مبارک محمد باقر نازنینم

سلام
واقعا سخت بود
خداروشكر زود گذشت
ممنونم

آسمان
26 فروردین 92 12:58
نوزده ماهگیش مبارک

با همه دغدغه ها و دلمشغولیها ، این کوچولوهای بهشتی خستگی رو از تن دور میکنن

واقعا
دلم لك زده بود براي شادي و خنده ش

فاطمه (مامان محمد سجاد)
26 فروردین 92 13:04
نوزدهمين ماهگرد تولدت با 8 روز تاخير مبارك محمدباقر جان.

ای بابا از دست بعضی از دکترها. نمی دونم اگه بچه خودشون هم بود این کارو می کردن باز؟
خدا کنه محمدباقر دیگه هیچ وقت مریض نشه تا بخواد آمپول بزنه. (ار بس خودم هم از آمپول می ترسم) خدا کنه همیشه سالم و شنگول باشه

ممنونم عزيزم
امين

مامان محمدمهدی
26 فروردین 92 14:54
سلام
انشاءالله که دیگه همچین مریضی سختی سراغ گل پسرتون نیاد.
من عبارت آخر شماره 4 رو نفهمیدم :فکر پرستار باشم که بیایی پیش خودم؟11مگه پرستارو بچه میتونن بیان محل کارتون؟!!
منتظر عکسها هم هستیم

سلام
انشاءالله
اخه من تو اداره شرايط خاصي دارم :تنها خانوم شاغل اداره هستم برا همين يه طبقه مجزا كاملا در اختيارمه مدتيه تو فكرم اتاق كناري رو يه خورده مرتب كنم بيارمش پيش خودم

م(خط خطی خوانا)
26 فروردین 92 15:36
سلام
بازم خوش اومدی به وبلاگم
هر موقع اومدی دیر یا زود قدمت به روی چشم
پسر گلتو ببوس

سلام
ممنونم
حتما

همکاران غرب بجنورد
26 فروردین 92 21:38
سلام بر مامانییییییییییییییییی و علامه کوچولواش
ما امشب بنا به دلایلی خیلی حالمون خوش نیست ضمن اینکه یه قلمونم رفته ددر !!!!!!
پسر جون میوه دل مامان جونش امید بابایی حالا تو یکم بخند دلمون واشه
حالا اگر شد بعدا میگم چی شده یه وقت نگران نشید زنگ بزنیدا !!!!!!!!!!!!!!نه
خلاصه که اینه وضع و روزگار ما که تو این ور مرز گیر افتادیم یکی هم نیست خدا بزنه پس کلش بیاد ما رو نجات بده و خودشو بدبخت کنه

اگر پیشنهادی داشتید که ما از این حال و هوای ذاقارت در بیایم اطلاع بدید
فردا حتما نظرتون رو میخونم تو وبلاگم
فعلا بای

سلام
هرچي حساب و كتاب كردم ديدم يا من جغرافيم ضعيفه يا شما اخه اونور جاده شماله چطور ميشه غرب بجنورد؟!!!!!!!!!!!
از خدا شفاي عاجلتون رو خواستارم
انشاءالله به نوبت

نی نی شیطوووووونک
26 فروردین 92 22:03
خدا براتون نگه داره این پسر گل رو.از طرف منم تبریک.

ممنونم

فهیمه مامان سینا
27 فروردین 92 0:09
الان حال پسرک چه طوره؟؟


پس همشهری هستیم!!الان کجا ساکنید؟؟(/ایکون آدم فوضول)
چه جالب هر 18 هم ماهگرد سینا هست!!عجب تشابهاتی

خداروشكر فول فول انرژي
بلــــــــــــــه:رجوع شود به دو كامنت قبلتر

مام پارسا
27 فروردین 92 3:11
اللللللللللهی قربونش برم که مریض شده بود..حالا بهتری خاله جونم؟


نوزده ماهگیت مبارک باشه گلم...ایشالله 120 ساله بشی





خدا نكنه
اره خاله جون خوبم
ممنونم

مامان یاسمن و محمد پارسا
27 فروردین 92 8:46
عزیزم نوز دهمین ماه تولدت مبارک همیشه سالم و سلامت باشی

ممنونم

مامان یاسمن و محمد پارسا
27 فروردین 92 8:47
عزیزم اپم با یه خبر

اومدم

همون همکاران قبلی
27 فروردین 92 9:54
سلام !

آخه جاده شمال که تا آخر یک راس نیست ضمن اینکه جاده برای شمال ایران هست و ما در شرق ایرانیم، خب پس در غرب بجنورد واقع شدیم عزیزم!!!!

توجیه کننده بود؟


نچ توجيه نشدم با اين اوصاف شما شرق ميشين نه غرب!!!
راستي حواستونو جمع كنيد وبلاگتونو اقاي سالاري رويت فرمودندپرسيدند چرا به اسم اونجاست؟گفتم قرار بود استاني باشه نميدونم چرا اينطوري شده؟راستي مگه قرار نبود براي همه باشه؟

مامان کسری و پارسا
27 فروردین 92 10:06
سلام آرام جان سال نو مبارک انشاا... که سالی پر از خیر و برکت و شادکامی در انتظارت باشه عزیزم ... ممنون که زحمت کشیده بودی و برام پیغام تبریک گذاشته بودی عزیزم راستش پیشتر از این دیدم و همونجا برات پاسخشو نوشتم اما اینجا هم فرصتو غنیمت شمردم تا بازم ازت تشکر کنم و سال خوبی برات آرزو کنم از اینکه فهمیدم پسرت مریض شده بود خیلی ناراحت شدم خدارو شکر که الان بهتره خدارو شکر راستی ماهگرد پسر گلتم مبارک باشه مراقب خودتون باشید فعلا" بای گلم

سلام عزيزم
ممنونم از نظر لطفت

زری مامان مهدیار
27 فروردین 92 10:59
شکر خدا که حال پسر نازنینت خوب شده ایشالا که همیشه سالم باشه و پر نشاط
ایشالا که به زودی یه پرستار عالی پیدا کنی که بدون استرس و دردسر پسر نازنینت رو بهش بسپری


قربونت برم

امیر مهدی و عمی
27 فروردین 92 16:54
سلام مامانی خداروشکر که فرشته کوچولوی ما الان سلامت هستن انشااله که دیگه هیچ وقت مریض نشی گل پسر نازنین نوزدهمین ماه زندگیت هم مبارک
ما(من و گاهی بابا)
27 فروردین 92 17:36
من نمیدونم بغضی از این دکترها چجوری میخوان اون دنیا جوابگوی سوگندشون باشن

منم نميدونم

منا مامان امیرسام
28 فروردین 92 2:17
19 ماهگیت مبارک عزیزم.

ای جان که مریض بودی و سختی کشیدی.خداروشکر که الان حالت بهتر شده.

از دست این دکترهای به ظاهر دکتر

بوس برای محمدباقر جووون.

در ضمن ما هم عاشق شما و مامان جونتونیم عـــــــآقا



قربونتون برم
مامان سونیا
28 فروردین 92 8:34
الهی بگردم گل پسر مریض بوده وای خدا چطوری دلشون اومد چهارتا امپول واسه این جیگر طلا بنویسن و چطوری زده شده این امپولها وای اگر روز اول اون دکتر اولی چیزی حالیش بود کار بچه به اینجا نمیکشید این دکتراهم معلوم نیست چیکار میکنند در کشورهای اروپایی مگر در موارد بستری امپول برای بچه های زیر شش سال ممنوع هست ولی توی کشورما...نمیدونم چی بگم بازم خدا رو شکر که بلاخره گل پسرمون حالش خوب شده
با تاخیر 19 ماهگیت مبارک باشه عزیزم

منم اصلا با امپول موافق نبودم ولي اينقدر كه بيماريش سخت و درد اور بود راضي شدم

مامی رادمهر
28 فروردین 92 11:27
سلام عزیزم.خیلی ناراحت شدم گل پسرت مریض شده بود.الان خوندم.توروخدا مراقبش باش.دیگه داروها تاثیر ندارن باید پیشگیری کرد .نوزدهمین ماهگرد تولدت مبارک خاله جون.

سلام جانم
ممنونم خانومي

مامان ساجده
28 فروردین 92 14:55
عزیز دلم نوزدهمین ماهگردت مبارک
الان گل پسری حالش چطوره؟ انشاالله که زودتر خوب بشه
واقعا بعضی از این دکترا من موندم کی بهشون مدرک داده با این علم اندکشون که مردم شدن موش آزمایشگاهیشون

برای محمد باقر عزیزم

ممنونم عزيزم

مامان مهراد
31 فروردین 92 0:44
آخی بمیرم این گل پسر نازمون چرا بیمار شده؟
مامانی من هم مدتی پیش تجربه کردم بردن پیش هر دکتری کار خوبی نیست و در آخر مجبور شدم مهراد رو ببرم پیش دکتر خودش. در ضمن زیارت قبول

خدا نكنه مادر

ممنونم