آقا محمدباقرآقا محمدباقر، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
مهنا خانوممهنا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

طرِه ي مشك ساي تو(علامه كوچولو و خواهرش)

دلم براي كودكي ام بي بهانه مي گريد

1392/5/30 10:28
نویسنده : ارام
745 بازدید
اشتراک گذاری

 

محمدباقر خوبم سلام 

 

مينويسم به رسم ادب كه ميدانم خيلي ها جوياي حال اين روزهاي مهتابي اند

ما آدمها گاهي تا چيزي را از دست ندهيم قدرش را نمي دانيم!

 

اين روزها مشوشم و همه فكر و ذكرم درگيرست!دوري و غربت از خانواده بزرگترين مجازات دنيوي بود كه ازدواج برايم رقم زد(البته اين دوري مزاياي خاص خودش را داشت اما چون منِ آدم عادت دارم هميشه از نگرانيها بنويسم مزايايش را فاكتور مي گيرم)

 

وقتي تصميم به هجرت از وطن شد نمي دانستم روزي درد اينقدر جانكاه گريبانگيرم مي نمايد و اينگونه زمينگيرم ميكند

 

با اين دوري و ديدارهاي گاه به گاه شده بوديم عزيز دردانه خانه!دير رفتن هايمان باعث ميشد كه خودشان تماس بگيرند و با امر حكومتي دعوت به رفتنمان كنند و بعد از آمدن تو ديگه بهانه هاي امرشان پر رنگ تر شده بود(چقدر بد است كه آدم وظيفه اش را با امر و تهديد عمل كند) آن روزهاي شيرين زيباترين لحظه هاي غربت و دوري بود.چون كودكان هيچ گاه به پايان و اتمام اين بازي تلخ روزگار نمي انديشيدم و فكر ميكردم همه چيز پابرجاست تا ما ميخواهيم.

 

در اين ماه بابا دوبار عمل شده و ماه مبارك رمضان دوبار توانستم ببينمش...هفته قبل مادر ناجور بداحوال بود و باقي خواهرها در مسافرت بودند و ناچار به خاله زنگ زده ام تا او براي كارهاي مقدماتي (وقت گرفتن و دكتر بردن و...)به مشهد برود و بنده خدا با همه گرفتاريهايش به مشهد رفت و  پنجشنبه-جمعه خودم را رسانده ام بعد از هفت- هشت متخصصي كه مادر را چرخانده ايم اخرالامر نوبت به متخصص مغز و اعصاب رسيده و او نيز گفت بعد از MRIنتيجه را ميگويم و البته بيشتر دردهايش نشان دهنده بيماري عصبي است كه انشاء الله با دارو رفع ميشود!

 

براي  MRI كه هماهنگ ميكنم براي هفته آينده وقت مي دهند منتظرم تا هفته آينده چه ميشود  دو روزي كه مشهد بودم مادر حالش كاملا مساعد بود...

 

به او مي گويم (البته با خنده) خدا را خوش مي آيد در شهر غريب قلبمان را در دهانمان حس كنيم.ميخندد و ميگويد باورتان ميشود از وقتي خاله و تو آمدين حالم خوب شده(و نشان به آن نشان كه بعد آمدنمان تماس گرفتم گفت دوبار سردرد دارم)

 

همه اينها را بيماري بابا و دوره نقاهتش را چون بغض سنگيني در خودم ميريزم و دوباره به جريان زندگي برميگردم اما مصائب آنجا خودنمايي ميكند كه بابا بدون هماهنگي با كسي از جا برميخيزد تا كمي قدم بزند و روي پله ها سرش گيج ميرود و ميافتد :افتادن همانا و شكستن كمر همانا

و امروز سه روز است بيمارستان بستري است!و من تمام دلخوشي ام به عيادت تلفني است.تلفن هايي كه با كلي ذكر و دعا برقرار ميشود تلفن هايي كه با هر صدايش در دلم هزاران غوغا ايجاد ميكند:انشاءالله خير است

اين روزها حالم خراب است انقدر خراب كه مدتها به جايي خيره ميشوم و غافل از تمام مادرانه ها و همسرانه هايم در خودم غوطه ور ميشوم.اين روزها هواي دخترانه دارم.اين روزها دلم خانه پدري ميخواهد

 

عصاي دستانش كجاست كه در اين روزهاي سخت نقاهت بايد زمينگير شود؟

اين روزها بابا منتظر آب است  تشنه محبت و ديدار است روزي بابا آب داد بابا نان داد اين روزها بايد آب و نان بدهم اما من اينجا چه ميكنم؟

خدايا مجازات به اين سنگيني؟؟مگر خودت نميگويي لا نكلّف نفسا الا وسعها ؟شانه هايم وسعش را ندارند پس لااقل تحملش را هم بده خوش انصاف....

 

نكند اين روزها تمام شود و..... 

 

دلم براي كودكي ام بي بهانه ميگريد

دليست بزرگ ولي كودكانه ميگريد

 

براي لحظه لحظه آن روزهاي مهتابي

تمام كودكي ام عاجزانه ميگريد

 

چو برق بود و صاعقه همچون نسيم بهار

چه زود گذشت و دلم عاشقانه مي گريد

 

خدا چه مهربان بود و هست و خواهد بود

دلم براي  غربت او صادقانه مي گريد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (58)

خواب گو
30 مرداد 92 9:38
سلام دوست من وبلاگ جالبی دارید. برای شما آرزوی موفقیت دارم.
فاطمه (مامان محمدسجاد)
30 مرداد 92 10:19
می فهمم حالتون رو. منم درگیرم با این افکار. وقتی فکر می کنم شاید محمدسجاد هم یه روز ما رو بذاره و بره سراغ زندگیش یه جای دور ، به مهری دنیا که از دوری من و خواهر و برادرم به پدر و مادرم رسیده خوب پی می برم.
انشاالله که خدای مهربون هردو بزرگوار رو شفا بده.
خوشحال شدم دیدم پست جدید گذاشتید ولی دلم گرفت وقتی خوندم پستتون رو.

ممنونم خانومي
شرمنده كه ناراحتتون كردم
من از الان به فكر اينم كه انشاءالله اسبابي فراهم كنم تا محمدباقر كنار خودمون زندگي كنه البته منظورم يه شهر بود نه يه خونه

mahtab
30 مرداد 92 10:43
سلام عزیزم
متاسفم واقعا
ایشالا هرچه زودتر بهتر میشن
سختی دوری از خونواده و غربتو کامل میفهمم و باهات هم دردی میکنم اما چه میشه کرد که دنیا همینه، همیهش باید یه چاش بلنگه، همه چیزها ی خوب با هم جمع نیست
اما خدا خودش پشتته، بیشتر از تحمل هم امتحان نمیکنه
و همراهته
مطمئن باش به زودی اوضاع رو به راه میشه
شعر بسیار زیبایی بود بسیار حظ کردم


سلام

هميشه ميگم:ربنا.... لا تحملنا ما لا طاقة لنا به....واقعا سخته
انشاءالله!اميدم به رحمت لايتناهيشه
گواراي وجود

مامان تسنيم سادات
30 مرداد 92 11:21
كاش ميشد غربت را حذف كرد ....
درد بزرگى است كه غير از غربت كشيده ، كسى متوجه آن نيست ....
انشالله خدا پدر را عافيت دهد

ممنونم از حضورتون و همراهيتون خانومي

یک لقمه حرف حساب
30 مرداد 92 11:41
سلام بانووووووو!
اشکم در آورديد
هر چند این مساله برایم چیز تازه ای نیست بلکه یک دغدغه همیشگی برایم بوده، طوری که همیشه به دوستان گفتم یک لذت هایی در زندگی وجود داره که انسان این عصر به عنوان یک لذت بهش نگاه نمی کنه، و این لذت ها رو به نابودیه.
مثل وجودداشتن خواهر، برادر، خاله، دایی، عمه، عمو، نوه، پدربزرگ،مادربزرگ، در کنار هم بودن، باهم زندگی کردن و ....
شاید روزی بیاد که واژه خاله و ... برای افراد نامفهوم و قابل درک نباشه و ...
خوب درکتان میکنم هر چند وضعیت من و شما در نقطه مقابل هم قرار دارند، من تنها در کنار پدرومادر و تمام خواهروبرادرها در مشهد. و در مشکلات مسائل خاص خودم را دارم.
در کل هر انسانی مشکلات خاص خود را داره در هرشرایطی که باشه.
انشاا... هر چه زودتر حالشون خوب بشه و این روزها بگذرند.
اما شما هم سعی کنید زمینه اتمام این غربت را فراهم کنید و این لذت ها را از دست ندهید.



سلام استاد
خوبين؟
هر بار كه مشهد ميرم از عمق وجود دعا ميكنم اسباب برگشتمون فراهم بشه ولي خب مراحل خاص خودش رو داره كه بايد طي بشه متاسفانه با اين وضع دهشتناك اجتماعي- اقتصادي نميشه بي گدار به آب زد!!
ممنونم از دعا و احوالپرسيتون

زهرا مامان امیرحسین
30 مرداد 92 11:43
سلام عزیزم
انشاله بزودی خوب میشن پدر و مادر گلت
کاشکی میشد پیششون باشین یعنی حتما سعیتونو بکنین که باشین
تو این دنیا هیچی مهمتر از محبت به پدر و مادر نیست میدونم که میدونین

سلام
انشاءالله
خيلي دلم ميخواد بتونم تمام وقت پيششون باشم و واقعا از همه مرخصيهام استفاده كردم و حتي ماه رمضوني ده روز مرخصي بدون حقوق گرفتم بيشتر ازين كفه ديگه زندگيم دچار لنگش ميشه هرچي هم اصرار ميكنم كه اونا بيان قبول نميكنند ارديبهشتي با كلي ترفند اوردمشون بيشتر از دو هفته نموندند

مامان امیر مهدی (سوده)
30 مرداد 92 12:37
سلام عزیزمممم نمیدونم چی باید بگم خیلی سخته درک میکنم اما مطمینم هر کاری راهی داره و با مشورت با همسر گرامیتون راه حلی برای مشکلات به وجود امده پیدا میکنید فقط ارامش خونسردی و صبر لازمه ...براتون خیلی سخته اما باید وقت صحبت کردن با خانواده تون ارامش خودتونو حفظ کنید تا اونها اگه از مصاحبت و همنشینی با شما محرومند حداقل از شنیدن صداتون اروم بشن...امیدوارم راه حل مناسبی پیدا بشه مثل تغییر محیط کاری انتقالی یا حتی یک مرخصی...
دوستت دارم دوست گلم خدا نکنه غمتو ببینم.

ممنونم ازينكه مثل هميشه هستي و مايه دلگرمي اي

ღ مونا مامان امیرسام ღ
31 مرداد 92 2:48
خیلی ناراحت شدم بابت همسری و همینطور مادرتون
امیدوارم خیلی زود حالشون خوب بشه و شما هم به ارامش برسید
باور کن هنوز بابت همسرتون تو شوکم
عزیزم توکل کن ما هم برات دعا میکنیم.

مونا جان!!!!من كجا نوشتم همسرم بيماره?اگه خداي ناكرده ايشون طوريش بشه اينو كجاي دلم بذارم؟
بازهم ممنونم از دعاي خيرت

زری مامان مهدیار
31 مرداد 92 11:09
عزیز دلم غصه نخور، گردش روزگاره دیگه، می دونم روزای سختی رو می گذرونی
ایشالا که به حق دل مهربونت که حسابی این روزها شور پدر و مادر رو می زنه هم پدر نازنینت و هم مامان گلت خوب خوب بشن


قربون محبتت عزيزم
خدا همه پدر و مادرهاي نازنين رو در سايه رحمتش محفوظ بداره

زری مامان مهدیار
31 مرداد 92 11:09
خصوصی
مامان ساجده
31 مرداد 92 12:29
عزيزم خيلي ناراحت شدم خدا انشاالله پدرت رو شفا بده واقعا سخته دوري ولي اينجوري به خودت عذاب نده
انشاالله كه مامانتونم خوب ميشن خوب شما كه ميدوني دواي خانوادتون هستيد يكم بيشتر بهشون سر بزنيد
پدر و مادر گلهايي هستند كه فقط يكبار تو زندگي به آدم داده ميشن


باور كن من كوچكترين فرصتي كه برام پيش مياد سريعا آماده ميشم براي مشهد!گاهي اهم مهم كه ميكنم حتي برنامه زيارت رو حذف ميكنم تا بيشتر پيششون باشم

امیر مهدی و عمی
31 مرداد 92 13:45
سلام بر مامانی
واقعا با خوندن این پستتون خیلی دلم گرفت
انشااله که خداوند مهربون هرچی زودتر سلامتی رو به پدر و مادر مهربانتون برگردونند.
واقعا دوری برای شما خیلی سخته چون آدم در این شرایط وقتی کنار عزیزانشون باشه به مراتب راحت تره و بهتر با مسائل کنار میاد.
امیدوارم که هرچه زودتر یتونید به خانوادتون دوباره سر بزنید چون بهترین خشنودی خدا رسیدن به حال پدر و مادر هستش چه بسا که مراقبت از همسر و فرزند هم خودش کم کاری نیست.
انشااله خدا کمک کنه و به زودی از ناراحتی های شما هم کاسته بشه.
آمین.

سلام عزيزم
الااااااااااااااهي ببخشيد ناراحتتون كردم
قربون محبت و دعاي خيرتون

مرضی
31 مرداد 92 15:48
دیگه به من سر نمیزنی
خوبي؟
محمد باقر جان خوبه

ممنونم خوبيم
باور كن فرصت نميشه نظر بذارم وگرنه پستهات رو دنبال ميكنم

لیلا
31 مرداد 92 20:25
الهی!!!!عزیزم انشالا که مادر چیزیشون نیست!البته من احساس می کنم به قول خودت بیشتر عصبیه!
برا پدرت ناراحت شدم.انشالا خیلی زود سلامتیشونو بدست میارن!
غربت!!کلمه ای که از بچگی خوب باهاش آشنا بودم!!لحظه لحظه حالت رو درک می کنم!!

سلام ليلا جان
حال خودت چطوره؟
انشاءالله همه مريضها به زودي زود لباس عافيت بپوشند

زری مامان مهدیار
1 شهریور 92 10:16
عزیز مهربونم منو ببخش نمی خواستم ناراحتت کنم فقط می خواستم بهت بگم تو این روزا همه انواع و اقسام گرفتاری ها رو دارن که وقتی می شنوی باید بگی خدایا شکرت که من اینطوری امتحان نشدم
ایشالا که به زودی خدا همه ی مریضها رو شفا بده
بابا و مامان گل شما هم زودی خوب بشن و دل مهربونت شاد بشه
و پسر نازنینت مامانی گلش رو شاد و سرحال ببینه
یه عالمه دوستت دارم

وااااااااي باور كن از ديروز همش دارم به اون قضيه فكر ميكنم و هيچي از دستم جز دعا بر نمياد انشاءالله كه حالشون سريعتر بهبود پيدا كنه واقعا ناراحت شدم
ممنونم بابت همه مهربونيهات

مامان محمد جان
2 شهریور 92 7:24
سلام بانو
خدا حفظشون کنه
توکلت به خدا باشه
خیلی سخته دوری
نمیتونی مرخصی بگیری یک هفته کامل پیششون باشی؟
البته مرخصی بدون حضور شوهر میشه که بعضی وقتها اشکال نداره
اینجوری برای همه پیش میاد برای همه

سلام عزيزم
واقعا سخته....
ده روز پيششون بودم اما بازم دلم اروم نميشه

مامان محمدمهدی
2 شهریور 92 10:05
سلام بانو
آدم خیلی ناراحت میشه وقتی میشنوه پدر و مادری بیمارن و یا حتی سرحال نیستن
لطفا خودتو ناراحت نکن و اینهارو به پای مجازات نگذار! دلتنگ و غمین شدم وقتی احساس کردم بانوی پر هیجان و شاد و سرحال ما اینطور ناراحت و نگرانه و روزهای سختی میگذرونه!
خدا انشاءالله سلامتی رو به این دو بزرگوار برگردونه

سلام خانومي
قربون مرام ومهربونيت
مچكرم بابت دعاي خيرت

یک لقمه حرف حساب
2 شهریور 92 14:24
سلااااااااااااام
این قسمت را که خوندم خیلی خندیدم
(من از الان به فكر اينم كه انشاءالله اسبابي فراهم كنم تا محمدباقر كنار خودمون زندگي كنه البته منظورم يه شهر بود نه يه خونه )
یعنی از الان به فکر عروسی اید؟!!!
فکر کنم تا اون موقع پدر و مادرها فکرشون این میشه که بچه هاشون توی ایران باشند!!
اما خدا اون روز را نیاره. انشاا... فرهنگ گذشته مون نهادینه بشه پدرومادر و بچه هاااااااا همه با هم توی یک کوچه زندگی کنند.

این اتفاق هر چند تلخ بود اما توجه نمودید که حس شاعری تون دوباره شکوفا شده؟! از این بابت خوشحالم.

سلااااام
خداروشكر اسباب خوشحالي شما هم اينگونه فراهم شد
دقيقا حس شاعري من زماني شكوفا ميشه كه حالم طبيعي نيست
مامان امیر مهدی (سوده)
2 شهریور 92 16:51
سلامممم کجاییی دختر ...نگرانتم عزیزم خانواده خوبن؟خودت خوبی؟چه خبر و احوال ؟راهی پیدا شد بالاخره یانه؟ارامش رو برات ارزو دارم....

سلام عزيزم
خداروشكر حالشون خوبه
ممنونم خانومي

مامان امیرمحمد
3 شهریور 92 9:59
عزیزم اشکم دراومد از خوندن نوشته هاتون،کاش می تونستم کاری برایتان بکنم،اما ثواب چه چیزی بالاتر از نیکی به پدرومادر،خوش به سعادتتان،اینها را پای مجازات نگذار،شما لیاقتش رو داشتی تا درحق پدرومادرت نیکی کنی و ثواب کسب کنی،انشاا... خدا سلامتی رو به پدرومادر بزرگواتان برگرداند و دل مهربونت شادبشه!

مچكرم عزيزم

مرضيه (مامان محمدمهدي)
3 شهریور 92 12:41
سلام عزيزم
خيلي ناراحت شدم
الهي كه هر دو بزرگوار زودتر خوب بشن
غصه نخور خانمي، زندگي همينه ديگه
ولي دركت مي كنم، آدم دوست داره موقع گرفتاري و درد و رنج خانوادش نزديك باشه تا بتونه هر خدمتي كه از دستش بر مياد بكنه، شما براشون دعا كنيد، اين بهترين كاره در حقشون

سلام خانومي
واقها شرمنده ام كه ناراحتتون ميكنم
اوهوووووووم

مامان تسنيم سادات
3 شهریور 92 12:45
سلام عزيز دل
حالت چطوره؟ حال پدر بهتر نشد ؟

سلااااااااام
خداروشكر همه خوبيم
ممنون از لطقت

آسمان
3 شهریور 92 13:09
سلام خانومی
خوبین؟
خدا هرچه زودتر بهشون سلامتی کامل بده
واقعا سخته که اولاد از پدر و مادر دور باشن...
دلخوشیه پدر و مادر به اینه که تو این روزهای پیری و ناتوانی اولادشون پیششون باشن ...

سلام بانو
مچكرم خوبيم
واقعا سخته....

امیر مهدی و عمی
3 شهریور 92 14:37
سلام مامانی
خوب هستید ؟
پدر و مادرتون بهتر هستند؟
گل پسر ما چطوره خوبه؟

سلام عزيزم
خوبيم خداروشكر
سپاس از دلنگرانيها و محبتتون

مام پارسا
3 شهریور 92 15:27
سلاااااااااااااااااااااااااااااام آرام جونم...عزیز دلم...همراه همیشگی من و پسرم
آرامم اومده بودم تا با کلی شوخی نیومدن این مدت و تنبلی هام رو از دلت در بیارم
ولی حالا با بغض دارم اینها رو می نویسم و اشکی که گوشه چشمام نشسته....درکت می کنم گلم...جای تو نیستم و از خانواده دور نیستم...ولی خوب حست رو می فهمم...می دونم که خودت یه جا هستی و دلت صدها کیلومتر اون طرف تر...با حرفهایی که از دلت گفتی حس می کنم...چشمات آماده باریدنه هر لحظه
ایشالله امام خوبی ها که کنار بابا و مامان مهربونته...خودش اونها رو صحیح و سالم نگه داره براتون...تا دل تو دختر بی قرار خونه مثل اسمت آروم بگیره
ایشالله هر چی که هست به خیر بگذره.

سلاااااااااااااام عزيزم
قربون محبتت ....خب غيبت و مشغله هاي زندگي پيش مياد ديگه و براي ما مامانها قابل پذيرش و توجيه
خداروشكر حالتون خوبه
ببخشيد كلي هيجانات و انرژيت اينگونه خنثي شد
انشاءالله

مام پارسا
3 شهریور 92 15:29
اگر خدا منو قابل بدونه برای شفای بابا و مامان و همچنین آرامش آرام مهربونم دعا می کنم

سپااااااااااااااسگزارم
خدا حافظ همه پدر و مادرها بالاخص والدين عزيز ت باشه

مام پارسا
3 شهریور 92 15:31
حال محمد باقر نازم چطوره؟...دلم خیلی براش تنگ شده...خانومی توروخدا منو ببخش ...خودت که می دونی خیلی وقت بود نت نمی اومدم...ولی همیشه شرمنده محبت هایی که به پارسای من داری هستم
خیییییییییییلی دوستتون دارم

خوووووووووووووبه
قربونت برم ما هم دلمون براتون تنگ شده بود
دشمن شرمنده بانو

ماماني اميرعلي جون
4 شهریور 92 0:17
سلام عزيزم
خيلي ناراحت شدم..
واقعا دركت ميكنم ميدونم كه خيلي سخته
آخه مامان منم چندوقته كه ناخوش احواله.
انشاالله خدا به پدر ومادرت شفا بده..


سلام عزيزم
واقعا ديدن بيماري و رنجشون سخته
خدا مادر و پدر عزيزتون رو براتون محفوظ بدارد
انشاءالله

الهام
4 شهریور 92 21:31
سلام
إن شاء الله که به زودی هم مادر عزیزتون و هم پدر بزرگوارتون سلامتی شون رو به دست میارن
از دست ما که جز دعا برنمیاد
دعا گوی شما و خانواده محترم هستیم

قربون محبتت

مام پارسا
5 شهریور 92 2:36
سلام آرام جونم...خوبی گلم؟
حال و احوالت چطوره؟...ایشالله که آرومتر شده باشی
ما رو از حال خودت و مامان و بابای مهربون بی خبر نذار
نگرانتم آرامم...
لابلای دلتنگی هات نکنه از محمد باقر غافل بشی...حواست بهش باشه..جیگرمو ببوس و مواظب خودت باش

سلام عزيزم
خداروشكر خوبيم
چند روزي مهمون دارم سرم خلوت شد حتما مزاحمتون ميشم
باوششششششششششششه

آسمونی*مامان حسین جان*
5 شهریور 92 9:12
سلام عزیزم
انشالله که به حق امام غریب که دور از وطن بودند خدا به زودی زود به پدر و مادرتون سلامتی کامل بده و شما هم از نگرانی در بیاین و به حق امام جواد ع که تسلای پدر شد قلب شما هم به آرامش برسه... عزیزم ببخشید دیر رسیدم خدمتتون...بابت پیام تبریکتون از باب پسر جانمان ممنون....
با افتخار لینک شدین...
بفرمایید خصوصی

سلام مامان خانومي
مچكرم از لطف و محبتتون
مجددا تبريك ميگم و بهترين ها رو براتون آرزومندم

مامان صدرا
5 شهریور 92 10:47
سلام عزیزم
امتحان سختی هست غربت و بیماری در کنار هم آن هم برای عزیزترین های زندگی. انشاالله سربلند از این امتحان و با دلی آرام بیرون بیایی.
از خدای مهربون میخوام که همه مریض ها علی الخصوص پدر و مادر بزرگوار شما رو شفای عاجل عنایت بفرمایند بحق امام مهربانی ها امام رضا (ع)

ممنونم مامان بالقوه
زهرا مامان ارتا
5 شهریور 92 11:01
چه غم انگیز انشاالله سلامتیو شادی به اشیانه ی دلتون برگرده راستی خانواده مشهدن شما تهرانید؟

واقعا ناراحت كننده است
نه عزيزم من بجنوردم در خراسان شمالي....

زهرا مامان ارتا
5 شهریور 92 11:02
بااحازه لینکتون کردیم

قربون محبتت
غزاله
5 شهریور 92 11:23
عزیزم حالتو خوب درک میکنم منم بعد ازدواج از خونوادم فاصله گرفتم و همیشه نگران خونوادمم که نکنه خدای نکرده اتفاقی بیفته.و بعد اینکه بابام ی حمله قلبی داشت با هر تلفن و تماسی دلم هزار راه میره و هر خوابی که مربوط به خونوادم باشه منو نگران میکنه.ولی چاره ای نداریم جز سپردن همه چیز به دست خدای بزرگ.برای پدر و مادرت سلامتی دعا میکنم دختر دلسوز.

الاااااااااهي
انشاءالله شما و خانواده گراميتون هم هميشه در صحت و سلامت باشين

مامان سهند و سپهر
5 شهریور 92 11:37
واي آرام جونم خيلي ناراحت شدم . مي دونم چقدر سخته.
خيلي حس بديه.
اشكم در اومد دختر.
من كاملا دركت مي كنم. دوري چشيد ه ام. خيلي خيلي تحملش سخته . دعا مي كنم به اميد خدا حال پدر و مادر بهتر بشه . شما هم صبر و تحمل و فرصت كافي رو براي اداي وظايف پيدا كني.
دلت رو با دعا كردن برايشان آرام كن. موفق باشي

سلام عزيزم
ممنونم بابت دلگرمي و همراهيت
خداروشكر حالشون و حالم خوبه
اوهووووووووووم

نفس
5 شهریور 92 19:17
از آقا امام محمدیاقر(ع) میخوام که هم مامان بابا رو شفا بده و هم تو رو آروم کنه...

مچكرم عزيزم

مامان امیرحسین و کوثر جونی
5 شهریور 92 21:43
عزیزم.ان شاالله حالشون بهتر میشه و دلت آروم. قالب قشنگتون هم مبارک باشه.شعرت هم عالی بود.

ممنووووووووووونم بانو

لیلا
6 شهریور 92 14:00
سلام عزیزم.من برگشتم.ممنون که به فکرم بودی.

سلام خانوووووووووووومي
خداروشكر

فرشته
7 شهریور 92 1:15
سلام بانوووووووو
چقدر سخته
اشکمو در آوردی....


سلام عزيزم
خدا نكنه اشكتو در ارم

زری مامان مهدیار
7 شهریور 92 16:35
آرام عزیزم حال مامان و بابا چطوره؟
بنویس، ما رو بی خبر نذار
ایشالا که خوب خوب باشن

سلام زري جان
خوبند خداروشكر
چند روزي مهمون دارم....توو اولين فرصت حتما مينويسم

نفس
7 شهریور 92 17:57
الهم صل علی موسی الرضا المرتضی(ع)
اومدم شخصا ازت دعوت کنم که تو جشن میلاد آقا امام رضا(ع) شرکت کنی....
زمان: از حالا تا روز میلاد آقا امام رضا(ع)
مکان: (اگه لایق باشم) وبلاگ " آقا و خانم سین و سین کوچولو"
منتظر حضور نورانیت هستم[بوسه]

به به!
حتما عزيزم

سودابه
8 شهریور 92 2:01
سلام عزیزم
امشب دستهای محمد متین رو بالا میبرم و توسط دستهایی که به گناه الوده نشده اند برایت اول شفای عاجل والدین دوم صبر وسوم فرصتی برای خدمت به آنان را از خداوند طلب میکنم.
صبور باش عزیزم و مراقب باش آنقدر حواست پرت نشود که خدای ناکرده بد از بدتر بیاید.الان مسئول محمد باقر شما هستی.مراقب امانت الهی هم باش

سلام مامان سودابه عزيز!
قربون اين همه مهربوني و محبتتون برم
چشم حتما

مامان اینده یه فسقلی
8 شهریور 92 15:24
سلام ارام جان، من چقدر بدم که اینقدر دیر اومدم اینجا و سراغتون رو گرفتم.
خیییلی غمناک بود... امیدوارم هیج وقت مریضی و بلا سراغ کسی نیاد...
غم دوری از پدر و مادر رو نگو که منم بهش دچارم...
چه کنیم دیگه، جز توکل به خدا حرفی نداریم که بزنیم... عزیزم، ببخش منو که دیر اومدم پیشت

سلام عزيزم
خدا نكنه شما بد باشين
شما هر وقت تشريف ميارين بر من منت ميذارين و هر وقت هم وقت نمي كنين مطمئنا باز هم توو يادم هستين

خداييش خيلي سخته

مامان معصومه
9 شهریور 92 2:32
سلام عزیزم صمیمانه و از ته دل برای بابا آرزوی سلامتی میکنیم ان شاالله هر چه زودتر به خونه برگردن و تو دوباره شاد باشی
محمد باقر گل خوبه ؟ دلم یه ذره شده براش . تولد گل پسر مبارک شاد و سربلند باشه .

سلام خانومي
مچكرم
خداروشكر خوبه....قربون محبتت ممنونم

مامان مهراد
9 شهریور 92 18:29
عزیزم چقدر سخت و دلتنگی هاتون رو درک می کنم. چند سالی درگیر این احوالات بودم. دیگه من نمی تونم به شما که چشمه معرفت و خداشناسی هستید دلداری بدم.به خدا توکل کنید ما هم برای سلامتی پدر و مادرتون دعا می کنیم.
خیلی ناراحت شدم.
دوست عزیزم شاد باشید

سلام عزيزم
شكسته نفسي مي فرمايين...
ممنون بابت همه مهربونيات
انشاءالله كه به زودي با حال خوش برگردم و براتون جبران كنم

مامان ساجده
10 شهریور 92 21:55
سلام عزيزم خوب هستيد؟
پدرتون چطوره انشاالله كه بهتره؟
خيلي وقته كه آپ نميكنيد ما رو از احوالتون بي خبر نزاريد

سلام ساجده جان
چند روزي مهمون دارم و سرم شلوغه
بابا حالش فرق چنداني نكرده به احتمال زياد خودم فردا ميرم مشهد انشاءالله
دعا كنيد خوشحال برگردم

ما( من و گاهی بابا )
11 شهریور 92 1:10
ذکر اینجور موقعیتهای من اینه :یا مسبب الاسباب ....

واقعا همه چي در يد قدرت اوست اراده نكنه برگي تكون نميخوره

مامان سهند و سپهر
12 شهریور 92 10:44
ما جوياي احوالاتتون هستيم ها
بهترند انشاا...؟


قربون محبتت عزيزم
دوقلوهاي نازت رو از طرف من ببوس

مامان امیرمحمد
12 شهریور 92 11:53
سلام عزیزم،حال پدرو مادر بزرگوارتان چطوره،بهترشدن،انشاا... روز تولد محمدباقرجان روز شادی براتون باشه

سلام خانومي
الحمدلله
انشاءالله.....قربون محبتت عزيزم

مامان محمدمهدی
12 شهریور 92 14:42
سلام
لطفا مارو از نگرانی دربیارید!
حال پدر گرامیتون خوبه؟مادر محترمتون؟

سلام انشاءالله به زودي ميام
خداروشكر فعلا همه چي ارومه اما يه چيزي توو دلم ميگه سكوته قبل طوفانه! عجيب بي قرارم


امیر مهدی و عمی
12 شهریور 92 14:42
سلام بر آرام ترین مادر
خوب هستید؟
خبری ازتون نیست دلمون براتون تنگیده
الحمداله خوندم حال پدر و مادر بهتر هستند انشااله که همیشه شاد و سلامت باشید.

سلام بر مهربانترين عمه هاي دنيا
قربونتون برم
خداروشكر
مچكـــــــــــــــرم

امیرعلی
12 شهریور 92 15:47
______________________$$$
________$$$$$$_________$$$$$__$$$$$$
_______$$_____$$$$$$$$$$$$$$$$_____$$
_______$______________$$$$$$$_______$
_______$_____________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
_______$_____________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
_______$$_____________$$$$$$$$$$$$$$$$$
_______$____________________$$$$$$$$$$
______$_______________________$$$$$$$
______$_________________________$$___$
______$______________________________$
__$$$$$$____________________________$$$$$$
_______$_____$$$_____________$$$______$
____$ $$$_____$_______________$_____$$$$$
_______$____________$$$_____________$
________$$_________________________$
______$$__$_______________________$_$ $
_____$$____$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$____$$
__________$______$____$$$$$$$$$
__________$_______$__$$$$$$$$$$$
__________$________$_$$?$$$?$$$
________$$$$$$$_____$$$$$$$$$$$$$$$$
_______$$_____$$____$$$$$$$$$$______ $
______$$_______$$___$__$"?"$$________$
______$_________$$$$$__$$$$$__________$
______$_________$_____$$$$$$__________$
_______$________$____$$$__$$$________$$**
سلام خاله.... از امروز خودم صابخونه شدم... دوس داشتی بهم سر بزن ببینم منو میشناسی؟

به به!
مبارك باشه اقا خوشگله

امیرمهدی و عمی
12 شهریور 92 17:49
سلام مامانی مهربون پیشاپیش تولد گل پسرمون مبارک

سلام عزيزم
ممنوووووووووووووونم

زهرا(✿◠‿◠)
12 شهریور 92 20:39
آرام جووووووون....
خیی شکه شدم وقتی وبلاگت و خوندم....
ان شاللا که به خیری بگذره همه چی ...
من درکت می کنم.......دوری خیلی سخته.....لحظه لحظه نوشتههات و درک کردم!
عصه نخوریا دوستــــــم...
خیر ه ان شاللا

سلام زهراجان
رسيدن بخير
من مرتب به وبتون سر ميزدم وقتي ميديدم اپ نشدين حال نظر گذاشتن نداشتم
انشاءالله بهتون خوش گذشته باشه
تسليمم به مشيتش اما بيقرارم

ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
13 شهریور 92 10:14
عرض ِ ارادت...

قربانت

یه احساس ُ آقاییش
13 شهریور 92 13:42
سلــــــــام مهربون بانو .. خوبی خانومی ؟
نبودی چن روزی یه پست گذاشته بودم توی وبم .. آخه خواهرمو عروس کردیممممممم..
یادته یه بار پست گذاشتم در این مورد و گفتم یه قدم بزرگ داره برداشته میشه ؟؟؟؟
برداشته شد و ما یه عالمه رفتیم جلو

سلام خانوم
خداروشكر
انشاءالله به سلامتي

گلاب(مامان حسنا سادات)
14 شهریور 92 2:23
من نزدیک مامانینا هستم و شاهدم که دوری و غربت خواهرم خیلی اونو عذاب میده، سالهایی که هنوز ازدواج نکرده بودم و تو خونه حال مامانمو میدیدم پیش خودم میگفتم که خواهر خیلی خودخواهه که شهر دیگه ای رو برای زندگی ترجیح داده،خیلی اونو تو حال مامانم مقصر میدیدم ولی بعد از ازدواجم فهمیدم همیشه آدم اونطور که دوست داره نمیتونه شرایطو پیش ببره و وضع خواهرمن هم دقیقا همینطور بوده.

امیدوارم خدا زندگیمونو طوری رقم بزنه که لیاقت خدمت به پدر و مادر رو داشته باشیم، هر کسی به نحوی...



اميدوارم....