شكلات...
سلام پسرك شيرين شكلاتي من!
اين روزها بدجور شكلات خور شده اي!!
به هيچ طريقي حريفت نميشوم....چند روزي كه مشهد بوديم اين عادت غير معمول را كنار گذاشتي و دلم خوش بود كه ديگر شكلات نميخواهي
اما به محض اينكه دوباره به خونمون برگشتيم انگار حافظه ات هم برگشته بود!!!!
ديروز عصر چون سرم شلوغ بود به محض اينكه تقاضاي شكلات كردي سريع اجابت كردم اما گوشزد كردم اين سهم امروزته و تا فردا خبري نيست
يكساعت بعد:
محمد باقر:مامان عزيييييييييزم
من:(البته درونم هيولايي بود كه دوست داشت يه لقمه چربش كند)
محمد باقر:مامان خوشگلمممممممم
من:
محمد باقر:ماماني جوووووونم
من:محمد باقر جان تا صبح اگه هزار بار بگي مامان عزيز و خوشگل و... شكلات خبري نيست
محمد باقر:(با صدايي ارام شبيه در گوشي كردن)من شوكويات ميخام
اييييييييي خدا من مادر اين جور وقتها جز دراز شدن گوشهايم و اطاعت امرش آيا چاره اي ديگر هم دارم
****
بگم خدا باعث و باني اعتياد پسرك رو چيكار كنه كه همچين آشي ریخته توو كاسه مون؟!!!
يه روز خواهر مهربان اينجانب به محض اينكه از در وارد شد رو كرد به محمد باقر:خاله جون ببين فرشته مهربون برات چي فرستاده؟و چند عدد شكلات تقديم محضر مبارك جناب نمود
از ان روز به بعد ورد زبان محمدباقر شده:فشته مهون لوفا شوكولات!!(فرشته مهربون لطفا شکلات)
به هيچ صراطي مستقيم نيست!!هرچي ميگم الان فرشته خسته است...الان پول نداره...الان شكلات اماده نداره...الان رفته بخوابه....و.....نخير!! پسرك زرنگتر ازين حرفهاست(اخه موجود مجرد خواب و خستگي و پول و غيرش كجا بود)
اخه خواهرجان !من نخوام براي پسرم نقش خاله مهربونو بازي كني بايد چيكار كنم؟
****
تصورشو بکنید نصف شب بیدار شه شروع به گریه کنه!!ساعت 5:30 صبح بیدار شه گریه کنه بعد از کلی ناز کشیدن بگه شکلات میخوامشما باشین چیکار میکنین؟
بهش میدین؟اگه نداشته باشین چی؟مجبور شدیم با ویفر و تنقلات دیگه بخوابونیمش
یکشنبه 92/8/26