آقا محمدباقرآقا محمدباقر، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
مهنا خانوممهنا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

طرِه ي مشك ساي تو(علامه كوچولو و خواهرش)

يك گام به جلو...

سلام امروز كه از سر كار برگشتم بر خلاف ساير روزها كه مستقيم مي رفتم اشپزخانه!سريع رفتم سمت محمد باقر استقبالش در نوع خود بي نظير است به محض اينكه از در وارد ميشوم به شيوه پهلوان پنبه بالا و پايين ميپرد:بومبالا بومبا...اخجون مامان اومد و اگر سراغش بروم تا يه دل سير از فشرده اش نوش جان كنم به گرد پايش هم نمي رسم اما اين بار چون مصمم بودم رسيدم.... سريع پوشكش را باز كردم و پرسيدم جيش داري گفت نه گفتم هر وقت جيش داشتي بگو.گفت باشه (ادم هر چه سرش بيايد از اعتماد بي جاست.خب دختر خوب پوشكش را باز كردي براي قوت قلبت هم شده يك سر تا توالت ببرش !دنيا كه به آخر نمي رسد) پسرك داخل استخرش مشغول بازي و منم در اشپزخانه! چند دقيقه بعد ديدم...
7 دی 1392

آغاز یک پروژه!

سلام امروز کاملا بی مقدمه و ضرب الاجلی و به محض اینکه سفره صبحانه جمع شد تمام همّ و توانم را جمع کردم برای آغاز یک پروژه!!!که تا الان به تعویق افتاده و با همه فشارها و کنایه هایی که گاها می شنیدم اما صبورانه تحمل کردم و اجازه ندادم کسی در روند مادرانه هایم عجولانه خللی وارد کند.... امروز آغاز یک دوره شاید به ظاهر سخت است..دوره پوشک گیران *!! تا الان که نزدیک به 8 ساعت از اغاز دوره میگذرد پسرک کاملا آقایی کرده و با مادرش آگاهانه کنار آمده... فقط یکبار شلوارش را خیس کرد! و واقعا خودم مقصر بودم  چون سر ظهری هو ای پارک و سرسره به سرم زد و بردمش  پارک نزدیک منزل!و برای اینکه خودش را خیس نکند و سرما نخورد پوشکش کردم...
7 دی 1392

پيتزا پزون!

سلام دردانه زيبا سيرتم! هميشه وقتي طرز پخت پيتزا رو مرور ميكردم چندان سخت به نظر نميرسيد اما به مرحله روشن كردن فر و اداهاش كه ميرسيدم منصرف ميشدم و هميشه وقتي اقاجون پيشنهاد غذاي بيرون رو مي داد من سفارش پيتزا ميدادم چون عقيده دارم باقي غذاهاي بيرون هم در خانه درست شدني است!! اما ديروز با توجه به موادي كه توو يخچال بود و هر ان احتمال فاسد شدن و خراب شدنش بود از قبيل قارچ و فلفل دلمه اي و كالباس و...تصميم گرفتم طلسم رو بشكنم و شاخ غول قدرتمند فر رو به زمين بكوبم... يادم اومد اقاجون زمان عقد منزل بابايي خيلي ازين هنرمنديها ميكردن و هميشه از طعم اشپزيهاي نابش لذت ميبردم بنابراين ازش كمك خواستم و بعد از اعلام رضايت مسرت بخششون با هم د...
7 دی 1392

گاهی ارزش سکوت بالاتر از هزاران حرف است...

پسرکم به یاد داشته باش که قبل ازینکه بخواهی حرفت را بر کاغذ نقش ببندی آن را ابتدا پردازش کنی  نکند حرفی بزنی که دلی را برنجانی که خدا به دلهای شکسته و رنجیده نظر بیشتری دارد شاید آهی بکشند که تمام انباشته هایت را بسوزانند..... پسرکم!به یاد داشته باش که اخلاق نیکو بهترین سرمایه است اگر هم فقیر باشی باز هم بواسطه اخلاقت تن به هر ذلتی نخواهی داد.... پسرکم: تا میتوانی دلها رو به سوی خدا جذب کن اینگونه خدا محبتت را در قلب بندگانش می نهد با انان که به تو بدی میکنند با خوبی رفتار کن که همانا خوبیها بدیها را ازبین میبرد    دوشنبه     92/9/25 ساعت 15:30 عصر
7 دی 1392

به كجا چنين شتابان!!!!

خدايا اگر قرار است تحصيل و علم مانع تجلي نورت در وجودم گردند همان بهتر كه بيسواد باقي بمانم چرا كه آموختم زندگي رجبعلي خياطها و دولابيها هزاران بار شرافتش بر دكتر سروش ها مي ارزد. خدايا علم را ارزانيمان نمودي تا با ان قلبها را تسخير كنيم و بين قلبهامان الفت ايجاد كنيم!نه اينكه با غرور مدركي كه داشتنش با نداشتنش يكي است بر هم فخر بفروشيم خدايا من از وسوسه هاي دنيا به تو پناه مي اورم مرا در آغوشت جاي بده و ظلمت و جهل وجودم را با نور خودت بپوشان نه با مدركهاي بي محتواي دنيوي   مکن در اين چمنم سرزنش به خودرويي چنانچـه پرورشـم مي دهند مي رويـم   دوشنبه 25/9/92   ساعت 8 صبح ...
7 دی 1392