آقا محمدباقرآقا محمدباقر، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
مهنا خانوممهنا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

طرِه ي مشك ساي تو(علامه كوچولو و خواهرش)

پيتزا پزون!

سلام دردانه زيبا سيرتم! هميشه وقتي طرز پخت پيتزا رو مرور ميكردم چندان سخت به نظر نميرسيد اما به مرحله روشن كردن فر و اداهاش كه ميرسيدم منصرف ميشدم و هميشه وقتي اقاجون پيشنهاد غذاي بيرون رو مي داد من سفارش پيتزا ميدادم چون عقيده دارم باقي غذاهاي بيرون هم در خانه درست شدني است!! اما ديروز با توجه به موادي كه توو يخچال بود و هر ان احتمال فاسد شدن و خراب شدنش بود از قبيل قارچ و فلفل دلمه اي و كالباس و...تصميم گرفتم طلسم رو بشكنم و شاخ غول قدرتمند فر رو به زمين بكوبم... يادم اومد اقاجون زمان عقد منزل بابايي خيلي ازين هنرمنديها ميكردن و هميشه از طعم اشپزيهاي نابش لذت ميبردم بنابراين ازش كمك خواستم و بعد از اعلام رضايت مسرت بخششون با هم د...
7 دی 1392

گاهی ارزش سکوت بالاتر از هزاران حرف است...

پسرکم به یاد داشته باش که قبل ازینکه بخواهی حرفت را بر کاغذ نقش ببندی آن را ابتدا پردازش کنی  نکند حرفی بزنی که دلی را برنجانی که خدا به دلهای شکسته و رنجیده نظر بیشتری دارد شاید آهی بکشند که تمام انباشته هایت را بسوزانند..... پسرکم!به یاد داشته باش که اخلاق نیکو بهترین سرمایه است اگر هم فقیر باشی باز هم بواسطه اخلاقت تن به هر ذلتی نخواهی داد.... پسرکم: تا میتوانی دلها رو به سوی خدا جذب کن اینگونه خدا محبتت را در قلب بندگانش می نهد با انان که به تو بدی میکنند با خوبی رفتار کن که همانا خوبیها بدیها را ازبین میبرد    دوشنبه     92/9/25 ساعت 15:30 عصر
7 دی 1392

به كجا چنين شتابان!!!!

خدايا اگر قرار است تحصيل و علم مانع تجلي نورت در وجودم گردند همان بهتر كه بيسواد باقي بمانم چرا كه آموختم زندگي رجبعلي خياطها و دولابيها هزاران بار شرافتش بر دكتر سروش ها مي ارزد. خدايا علم را ارزانيمان نمودي تا با ان قلبها را تسخير كنيم و بين قلبهامان الفت ايجاد كنيم!نه اينكه با غرور مدركي كه داشتنش با نداشتنش يكي است بر هم فخر بفروشيم خدايا من از وسوسه هاي دنيا به تو پناه مي اورم مرا در آغوشت جاي بده و ظلمت و جهل وجودم را با نور خودت بپوشان نه با مدركهاي بي محتواي دنيوي   مکن در اين چمنم سرزنش به خودرويي چنانچـه پرورشـم مي دهند مي رويـم   دوشنبه 25/9/92   ساعت 8 صبح ...
7 دی 1392

شكلات...

سلام پسرك شيرين شكلاتي من! اين روزها بدجور شكلات خور شده اي!! به هيچ طريقي حريفت نميشوم....چند روزي كه مشهد بوديم اين عادت غير معمول را كنار گذاشتي و دلم خوش بود كه ديگر شكلات نميخواهي اما به محض اينكه دوباره به خونمون برگشتيم انگار حافظه ات هم برگشته بود!!!! ديروز عصر چون سرم شلوغ بود به محض اينكه تقاضاي شكلات كردي سريع اجابت كردم  اما گوشزد كردم اين سهم امروزته و تا فردا خبري نيست يكساعت بعد: محمد باقر:مامان عزيييييييييزم من: (البته درونم هيولايي بود كه دوست داشت يه لقمه چربش كند) محمد باقر:مامان خوشگلمممممممم من: محمد باقر:ماماني جوووووونم من:محمد باقر جان تا صبح اگه هزار بار بگي مامان عزيز و خوشگل و... شك...
27 آبان 1392

امام حسین توو قلبمِ

سلام..... عزاداریهاتون قبول! --------- مشهد که رفتیم براش یه پیراهن مشکی خریدم که سمت چپش تصویری از امام حسین چاپ شده بود(هرچند از نظر عده ای تصویرگری چهره معصومین علیهم السلام شایسته نیست اما خب یه لحظه خوشم اومد و خریدم) وقتی براش پوشوندم زیر لب زمزمه میکردم عکس حسین(علیه السلام)روو قلبمه ...مهر حسین(علیه السلام) توو قلبمه بلافاصله پشت سرم تکرار کرد حسین توو قلبمه و محکم رو سینه ش(سمت چپ)میزد حالا بعد چند روز تا میپرسم امام حسین کجاست؟سریع میگه توو قلبمه!اگه پیراهن مشکیش هم تنش باشه همزمان با اینکه میگه «توو قلبمه » عکس روی پیراهن رو میبوسه خدایا ما را حسینی زنده بدار و حسینی بمیران! شنبه 92/8/25 ...
26 آبان 1392