آقا محمدباقرآقا محمدباقر، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
مهنا خانوممهنا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

طرِه ي مشك ساي تو(علامه كوچولو و خواهرش)

ماه نوزدهم

محمدباقر نازنينم:سلام هرچند هفت ماه اخير برام عادي شده بود كه هر هجدهم ساعت 10:55 وبلاگت با بهترين شادباشها و تبريكها به روز شه. اما اين هجدهم خرق عادت شد و نشد كه برايت بنويسم و نوزدهمين تبريك ها ي ماهانه را برايت ثبت كنم....... امروز به چند دليل با 8 روز تاخير برايت مينويسم : 1- اولا تا دوازدهم نبوديم (مثلا خيال داشتم سيزدهم رو خونه باشم تا هم رفع خستگي سفر بشه و هم اماده و سرحال اداره بريم) 2-سيزدهمين روز فروردينمون مصادف شد با شروع دوران بس ناگوار بيماريت.كه يك هفته تمام طول كشيد و دست اخر داروهاي نسخه چهارم اطباء محترم تاثير كرد!!!و جالب اينكه مطب اخري كه رفتيم تمام داروهاي سه دكتر قبل را هم بردم دكتر رقيب نگاه عاقل اندر...
26 فروردين 1392

سر سبزترين بهار تقديم تو باد

    سلام پسرم! امسال هم با تمام خوشيها و نا خوشيهايش گذشت!.... دو روز است دوباره با خودم اداره مي آيي و عمه جون به شهرستان برگشته تا روزهاي اخر كمك حالي براي مادر باشد و البته سفره هفت سين را به سليقه خودش بچيند..دست مريزاد به اين عمه خوش ذوق.... پر از حرفهاي انباشته شده ام اما مجالي نيست پس به رسم ادب اين عيد باستاني و فرخنده را حضور تو نو گل بوستان زندگيم تبريك ميگويم و بهترين ها را در سال جديد برايت و براي همه مردم خوبمان آرزومندم محمدباقر خوبم: سال و مال و فال و حال و اصل و نسل و بخت و تخت  بادت اندر شهرياري برقرار و بر دوام  سال خرم، فال نيكو، مال وافر، حال خوش،  ا...
27 اسفند 1391

ماه هجدهم

سلاااااااااااام پسرم! امروز جمعه هجدهم اسفند ماه در حالی چشمانم را باز میکنم که یادآور جمعه ای نه چندان دور است :جمعه 18شهریور 90 آری امروز نازدانه من هجدهمین ماه زندگیش را در کمال صحت و سلامت پشت سر گذاشت و با شیرین ترین خاطرات بجا مانده از این روزها وارد ماه نوزدهم شد خدایاااااااااااااااااااا شکرت --------------------------------------------- چند روزی بود استرس واکسن هجده ماهگی رهایم نمیکرد حرف و حدیثهایی که شنیده بودم و نگرانی حاصل از تعریف برخی مادران باعث شده ترس عجیبی نسبت به این روز داشته باشم هرچند دوره های قبلی اصلا اذیت نشدم اما خدارو شکر امروز جمعه است و از واکسن خبری نیست  دیشب هم آقاجون در کل...
18 اسفند 1391

ماه هفدهم

            سلام شيرين ترين ثمره وجودم! اين روزها عجيب بيقرارم.راكب و مركب وجوديم با هم نميسازند.گنگم و مبهم!!خواسته هايم را گم كرده ام و چونان گمراهان فانوس به دست  در ظلمت تام به دنبال آفتابم...... نميدانم آيا ديگران هم اينگونه ميشوند؟اما برايم به وفور اتفاق افتاده بدون هيچ علتي انگار تمام غمهاي عالم از آنِ من است..گويي تمام داغها را بر قلب من سوار نموده اند ... هيچ چيز به اندازه تنهايي و سكوت نميتواند درمانت كند...با همه اشتياقم براي رفتن به مشهد،اينك خالي و تهي و بي انگيزه ترجيح ميدهم نروم نروم و درخودم و با خودم بمانم..... احساس ميكنم دلم براي خدا خيلي تنگ شده....او را دورتر ا...
19 بهمن 1391

زيباترين نام جهان

سلام پسر نازدونه مامان من اومدم...........هرچند دير و با تاخير...خاله ها سه شنبه رفتند* اما عمه جون هنوز پيشمونه دوشنبه شب،شب ميلاد پيامبر اكرم(صلوات الله عليه و اله) و امام جعفر صادق (عليه السلام) بود آقاجون كه از سركار اومدند پرسيدم حال دارين يه كم بريم پياده روي گفتند:بـــــــــــــــله .... محمد حسام خواب بود و خاله جون گفت اگه بيدارش كنم بدخواب ميشه و نق ميزنه من ميمونم خونه!عمه جون هم گفت پس منم محمد باقر رو نگه ميدارم نميام ...نتيجه منكه دلم لك زده بود برا پياده روي و البته بيرون كار داشتم سريع اماده شدم و زديم بيرون تو راه به اقاجون گفتم كه چون فردا همه جا تعطيله الان مزاحمت شدم كه بريم خريد و توضيح دادم كه چون هردو تا پسر ...
12 بهمن 1391

عذرخواهي از همه دوستان خوبم

سلام به همه دوستان خوبم: اميدوارم حال همه تون خوب باشه چه ني ني دارها چه باردارها و چه منتظرها انشاءالله خدا حافظ و پناه هميشه روزهاتون باشه بابت غيبت طولاني مدت اخيرم و عدم مراجعه به كلبه هاي با صفاتون واقعا عذرخاهم.... هفته اخير شديدا سرم شلوغ بود و البته بسي ناراحت بودم... محمدباقر خيلي غير منتظره گلاب به روي همه    ا س ه ا ل شديد شد و وقتي ديديم بيشتر از يك روز طول كشيد برديمش دكتر  كه با توجه به توضيحاتي كه دادم براش آزمايش نوشت و توصيه هاي لازم را تاكيد كرد صبح روز بعد كه اداره بودم آقاجون مهربونش نمونه آزمايشش رو بردند آزمايشگاه و قرار شد سه روز بعد تحويل بگيرند و تو اين مدت به توصيه دكتر سيب و موز رو رنده ...
3 بهمن 1391

چرا محمد باقر؟!(7)

  امام محمدباقر (علیه السلام )میفرماید:خداوند عزّ و جلّ جهاد را هم بر مردان و هم بر زنان واجب ساخته، امّا جهاد مرد بذل مال و جانش تا حدّ كشته شدن در راه خداست، ولى جهاد زن شكیبائى در برابر ناملایماتى است كه از همسر خویش می كشد و بردبارى‏ در این قسمت و نیز توجّه كامل به انحصارطلبى شوهر نسبت به او. (سید احمد فهری زنجانی، خصال، ناشر: انتشارات علمیه اسلامیه‏، مكان چاپ: تهران‏، چاپ: اول‏، ج‏2 ، ص 512) ونیز در جایی دیگر بیان نمودند:همانا خداى تبارك و تعالى در یك زن بردبارى‏ ده مرد را قرار داده است و چون باردار شود نیروى بردبارى ده مرد دیگر را بر او بیفزاید.  (على اكبر غفارى‏، من لا یحضر...
1 آبان 1391

کل کل علامه کوچولو در قدمگاه با همکارزاده آقاجون(4)

مامانی ازم یه عکس میگیری؟   تو اینجا چیکار   میکنی  ؟   من میخام تنها عکس بگیرم اگه نمیری من برم ! ......آقاجووووووووووووووووووووووون! آفرین پسرخوب برو هورااااااااااااااا مامان حالا یه عکس خوب بگیر   ...
14 مهر 1391

سفر به مشهد(3)

  پسر نازنينم سلام: امشب شب بزرگي است شب ميلاد امام رئوفمان حضرت علي بن موسي الرضاست ،شبي كه ملائك بر حريم قدسي ولي نعمتمان فرود مي ايند و زمين رنگ آسمان را به خود ميگيرد. امروز قرارست بعد اداره من وتو بريم مشهد.آقاجونم خيلي دوست داشت بياد اما تا دوشنبه سرشون شلوغه و نشد كه بشه و مادر و پسر تنها ميريم امشب ميريم و تو زير آسمون پر ستاره حرم چشماي قشنگتو به گلدسته ها ميدوزي و دستاتو بالا ميبري و براي همه :پير،جوون ،غنچه كوچولوهاي زيبا مثل خودت،خاله هايي كه برا داشتن دسته گل نازي چون تو تلاش ميكنند دعا ميكني امشب خوان رحمت آقا ويژه تر از هميشه گسترده ست و نگاه رئوفش متوجه همه ست. امشب دوباره تو رو به خودش ميسپارم و ازش مي...
6 مهر 1391