آقا محمدباقرآقا محمدباقر، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
مهنا خانوممهنا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

طرِه ي مشك ساي تو(علامه كوچولو و خواهرش)

یه جای...

سلام  توصیه میکنم مشهد رفتین نیم ساعت از وقتتون رو ذخیره کنید و از فرهنگسرای موضوعی زیارت واقع در بوستان وحدت حتما دیدن کنید. اگه اول بوستان برین و بعد حرم مشرف شین قدر لحظه لحظه توو حرم بودنتون رو بیشتر میدونین.  التماس دعا  
5 آبان 1393

نو رسیده

سلام امروز 30 مهر است یعنی تولد محمدحسام خواهر زاده عزیزم که با محمدباقر چنان بهم دل و قلوه میدهند و هم را داداشی صدا میکنند که هر که نشناسد فکر میکند برادرند..... ساعت آخر اداره را مرخصی میگیرم و بازار میروم تا برایش هدیه بخرم.پسر است و عاشق ماشین.در راه می اندیشم که خیلی دوست دارم محمدباقر با همان دستها کوچکش هدیه داداش اش را بدهد تا همان طور که لذت هدیه گرفتن را چشیده حس خوب هدیه دادن را نیز تجربه کند اما از آنجایی که این دو وروجک را خوب میشناسم میدانم که همه این حس خوب فقط متعلق به لحظه هدیه دادن و هدیه گرفتن است و مطمئنا دقایقی بعد سر هدیه بینشان گیس و گیس کشی خواهد بود... خلاصه تصمیم میگیرم هرچه گرفتم یک جفت بگیرم و نتیجه میشود س...
30 مهر 1393

دوستان كمك!

سلام دوستان تجربه اي در مورد چله اخلاقي عبادي دارين؟ چه چله اي داشتين كه هم سبكتون كرده هم اثار روحي معنوي خوبي براتون داشته ممنونم ميشم تجربياتتون رو بگين يا اگه توصيه خاصي دارين برام بنويسين  
29 مهر 1393

مادر

سلام مادر يعني وقتي ميبيني كودكت يك روز تمام در حال عطسه و مقدمه چيني براي ورود به يك دوره سخت سرماخوردگيست بغلش كني و بگويي: جان مادر! هااا كن تا تمام ويروسهايت به من پناه اورند بگذار من يك هفته هم كه شده مريض شوم اما تو دقيقه اي كسل نباشي بعد انقدر او را بچلاني تا همه سلولهاي بيمارش را به تو ببخشد ان گاه روز بعد را ببيني كه پسرك خرم و شادان بازي ميكند و ميخندد.اما ابريزش چشمها و بيني و عطسه هاي متوالي و درد استخوانهايت اجازه ندهد كه كودكانه هايش را ان طور كه بايد ببيني و من امروز همان مادرم خدايا شكرت       پ ن:يك وقت فكر نكنيد با آن چلاندن پسرك خوب شد و من مريض!!!خدا ميداند كه براي يك مادر شا...
9 مهر 1393

مار يا مارمولك

سلام با خاله جون س و خانواده دايي محمد به باغ رفته بودي... دلم برايت خيلي تنگ شده بود و مجبور شدم به خاله جون زنگ بزنم تا بعد دو روز ازت دل بكنند و بياورنت!!كه با توجه به تماسهاي مكرر من دم غروبي راضي شدند كه بياورند تا اقاجون در رو باز كرد خودت رو انداختي بغل من!!: -ماماني يه مار بزرگ ديدم...دهنشو اينجوري باز كرده بود(دستانش رو كنار دهانش ميگذارد و دهانش را تا حد امكان باز ميكند) زبونشو اينجوري در اورده بود(لبهايش را جمع ميكند همه زبانش را بيرون مي دهد ) و اين طوري راه مي رفت (دستانش را به پشتش قفل ميكند و اداي خزيدن در  مياورد) تمام بدنم يخ ميكند شوهر خواهرم خنده ش ميگيرد و تعريف ميكند: وسط باغ بازي ميكرد كه يك لحظه ...
19 مرداد 1393

مسواك

سلام با توجه به مراجعاتي كه اخيرا به دندانپزشكي داشته و دارم و تاكيد پزشك مهربان بر  استفاده از مسواك در دفعات متعدد و مكرر طي روز! (بر اين عقيده است كه مسواك مرتب قبل از پر كردن دندان بر شكل و شمايل دندان جديد تاثير مثبت ميگذارد) شديدا به دندانهايم علاقه پيدا كرده ام و بيشتر راغب شده ام تا مواظب دندانهايت باشيم.... عليرغم اينكه دو تا مسواك داشتي و گاهي دندانهاي همه ماشين ها و اسباب بازيهايت را با ان مسواك مي كني الا دندانهاي خودت را!!!!!! برايت مسواك جديد خريدم و البته براي اولين بار يك خمير دندان (با طعم توت فرنگي)... بر خلاف انتظارم دفعه اول از مسواك خوب استقبال كردي اما از خمير دندان اصلا خوشت نيامد و گريه كردي كه مسواكت را...
19 مرداد 1393

مامان لوس

سلام کافیه ازش کاری بخواهی و حال نداشته باشه!! من:محمد باقر پسرم!اسباب بازیهاتو جمع کن یا لباسهاتو در آر یا دست و صورتتو بشور یا بیا غذاتو بخور یا.... محمد باقر با کمی چین و چروکی که به صورتش میندازه ادای قهر در میاره و : مامان لوس شدی هاااااااا ....................... جدیدا هم جناب اقاجونش یاد گرفته ادای چند وقت پیش پسرک رو در میاره تا ازش کاری میخوام شروع میکنه به نق زدن :خدایا حالا چیتار تنم(چیکار کنم؟)   ............................ یه روز جمعه باید باشه تا توو زمانی مثل ماه رمضون ادم دقیقه به دقیقه به حال خانومهای خونه دار غبطه بخوره!!!!!!!!!!!     ********** ای...
13 تير 1393

چقدر زود گذشت

سلام  امروز ماموريت پنج ماهه عمه جون به پايان ميرسد و به منزلشان باز ميگردد..البته در طي مسير بازگشت من و پسرك هم همراهش خواهيم بود و انشاءالله اگر توفيق باشد پس از ديدار با خانواده اقاجون راهي مشهد خواهيم شد تا در هفته پاياني سال دو روزي هم ميهمان خانه پدري باشيم       پ.ن:ديروز شنبه 92/12/24 برگشتيم...شب قبلش حرم بوديم جاي همتون خالي عجيب خلوت بود نائب الزياره همه دوستان بودم انشاءالله به زودي همه دوستان مشرف بشن  
25 اسفند 1392