اگر.....
سلام پسرم
دوست دارم تجربياتم را برايت بنويسم تا اگر قبلا سرم به سنگ خورده دردش برايت تكرار نشود
دوست دارم از ديدنيهايم برايت بگويم تا صحنه هاي زجر آور روزگار آزرده ات نكند
دوست دارم از شنيده هايم برايت حكايت كنم تا خيلي از اصوات كالحمار ،روحت را خدشه دار نكند
دوست دارم زندگيم را برايت هديه كنم تا سبكبال بهترين ثانيه ها را زندگي كني و عالمانه قدم برداري
فکر میکنم اینجا فقط نوشتن از تو و گذاشتن عکسهایت هدف والایی برای این وب نباشد!میخواهم برایت از زندگی بنویسم ...از آدمها و فکرهای هزارجورشان!
میخواهم برایت از عصاره روزهای امروزم بنویسم برای تعالی قدمهای فردایت
اين روزها حكايات جالبي داريم برخی آدمها....دلم براي آدمهاي خوب افسانه اي تنگ شده...دلم براي مهربانيها،براي آدمهاي يكرنگ،آدمهاي يكدل تنگ شده....دلم ميخواهد زندگي عاشقانه سه نفره مان همه جا رنگ داشته باشد...دوست دارم محبت خانه مان را تقسيم كنم! تا لبخند رضايت بر چهره همه آذين ببندد
اين روزها برخی آدمها فقط سنشان بزرگ ميشود اما فكرشان كوچكتر از توپ پينگ پونگيست كه سبك چون پر قويي به همه جا سرك ميكشد زندگيشان شده خاله زنك بازيهايي كه هدفش خانه براندازي است نه خانه سازي...چارقد ميانسالي سر ميكنيم اما چون خردسالان بي آنكه بدانيم پازل زندگي جوانانمان را خراب ميكنيم
كودك كه بودم از پدرم دلگير ميشدم چون نه اهل رفتي بود نه مشتاق آمدي ميپرسيدم چرا ميگفت بعضي از رفت و آمدها الكي خوش است صورت خوبي دارد اما تبعاتش بعد از مدتي مشخص ميشود زمانيكه به گوشت ميرسد سفره ساده ات را به تمسخر گرفته اند...بوي نم خانه ات آزارشان داده...سيب و پرتقال ارزان قيمتت مريضشان كرده و بدتر ازينكه حرفهايت يك كلاغ چهل كلاغ شده و عده اي را مشوش كرده
آن روزها دلگير بودم...كاش عموها به خانه مان مي آمدند...كاش ما هم عمه مهرباني داشتيم كه دلش برايمان پر ميكشيد كاش داييها محبتشان بي منت بود كاش خاله مان در شهر ما زندگي ميكرد كاش همه باهم مهربان بوديم
اما امروز كه تنهاييم و تمام دلخوشيمان ديدار گاه به گاه خواهر و برادر و پدر ومادرمان است معناي حقيقي لذت را ميچشيم نان و پنير سفره مان صد برابر ارزشش بيشتر است از گوشت برادر مرده اي كه در غيبتهاي جمعي نصيبمان ميشود ...محبت بينمان گرانتر از آنيست كه بخواهيم ابزار دست كساني كنيم كه چشم ديدن ندارند و دلشان لك ميزند براي دقيقه اي دو بهم زني...
نميگويم صله ارحاممان ترك شود قران بخوانیم اما عامل به یوصلون نباشيم و ....اما موافق هم نيستم با صله اي كه همه اش گناه است و عذاب روحي
چند ماه پيش در يك خانواده اتفاقي افتاد و خانومي حرفي زد و بعد كه به مرحله روبه روشدن رسيد با وقاحت تمام انكار كرد و هرجا نشست به طرف مقابل كه خانواده زن برادرش بودند انگ دروغگويي زد..ارتباطات قطع شد و دل همه خوش كه همه چيز تمام شد اما غافل از انكه دشمني هاي خانوادگي آتش زير خاكستريست كه هر لحظه خودنمايي ميكند و اين روزها ميشنوم كه دوباره تب متشنجش همه را به هم ريخته.....دلم ميگيرد از بزرگترهايي كه با همه بزرگيشان كاسه داغتر از آش ميشوند عوض آنكه آب سردي باشند بروي اين آتش پنهان خود هيزم پاش معركه ميشوند
شنيده ام اين بين، مادرشوهر عروسش را تهديد به جدايي كرده به او خطاب ديوانه و شيطان داده كه وارد زندگيشان شده و رابطه ها را بهم ريخته ...
ميشنوم و ميسوزم و ميگويم كاش سن تو هم به اندازه دخترش بود كاش تجربه تو هم به اندازه او بود كاش مادر شوهرت دقيقه اي تو را بجاي دخترش ميگذاشت.كاش تو را با نوه هايش كه همسن تواند مقايسه ميكرد و اقتضاي سنت را درك ميكرد.نوه هايش همسن عروسشند اما آنان در چه دنياي اند و عروسش كجا؟
معركه ايست دعواي اين زن 70 ساله،دختر 40 ساله و عروس 22 ساله....
دلم براي بزرگترهايي تنگ شده كه اين جور وقتها با سياست و بزرگيشان كاري ميكنند كه نه سيخ بسوزد نه كباب ! هم زندگي پسرشان برايشان مهم است هم زندگي دخترشان
ميمانم اين جور آدمها كه در ظاهر سرشان از مهر بلند نميشود چگونه ميخواهند تاوان دل شكسته يك جوان را بدهند مگر نميگويند راه خدا از قلب خلق ميگذرد تا زمانيكه دلي را شكسته اي و جبرانش نكرده اي گره كارهايت باز نميشود مگر نمي گويند قلب المومن عرش الرحمان ...اگر ايمان به ذكر لب و خم و راست شدنهامان بود كه ميگفتند سجاده مومن عرش خداست!!!!
كاش بزرگترهايمان واقعا بزرگ بودند!!!!!دلم ميگيرد از همه آنهايي كه گرچه چند ساليست در شهر زندگي ميكنند اما فرهنگشان را پشت كووهاي كودكيشان جا گذاشته اند .پا به مغازه و اداره كه ميگذارند صدايشان را چنان نازك ميكنند كه آدم به لهجه نداشته شان ميگريد...و اگر در خانه و آنهم موقع عصبانيت ببينيشان چنان غرشي ميكنند كه اگر سكته نكني هنر كرده اي
امروز دلم براي جوانان بي تجربه مان ميگيرد كه هنوز به بيست نرسيدند بايد عالم دهر باشند و خدا نكند دست از پا خطا كنند
دلم ميگيرد از پسران بي تجربه اي كه نميدانند چگونه همسرشان را به خانواده شان وصل كنند...از او ميپرسم همسرت چه ميگويد ؟جواب ميدهد به او نميگويم مادرت چه گفته؟و مادرش هم به رو نشان نميدهد كه چه ها به من نگفته؟!
احساس ميكنم عمدا اذيتش ميكنند تا خودش خسته شود و قيد زندگي را بزند.وگرنه مسئله اي كه مال ماهها قبل بوده و مقصر اول و آخرش خودشان بوده اند كه اين همه جنجال ندارد ...به او ميگويم ميدانم سخت است اما صبور باش هرچه ميگويند نشنديده بگير همه محبتت را نثار همسرت كن و مطمئن باش خدا محكمه عادلانه اي را اداره ميكند...همه چيز را به خدا بسپار ...ناسلامتي آنها هم دختر دارند !
دنيا دار مكافات است فمن يعمل مثقال ذره شرا يره
حرفهايمان كه تمام ميشود بغض گلويم را ميگيرد!از همه بيسوادهاي مدعي سواد بيزارم آنان كه نان را به نرخ روز ميخورند و خبر ندارند آن طرفترها هستند خانواده هايي كه به نان شب محتاجند غصه هايشان قلب ادم را زخمي ميكند در اين اوضاع اسفناك اقتصادي اشك چشمشان روز و شب برايت نميگذارد؛ آن وقت درد انان چيست و درد اينان چه؟
كاش اينقدر قلبم لطافت نداشت ...!!!!!!!!!!!!!!!!!
خدايا به ما بصيرتي بده كه هر ثانيه مان سره را از ناسره تشخيص دهيم و با حرف و قلم و زبان و فكر و جسممان قلبي را نشكنيم كه خدا از هرچه بگذرد از حق الناس نخواهد گذشت:آمين