آقا محمدباقرآقا محمدباقر، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره
مهنا خانوممهنا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

طرِه ي مشك ساي تو(علامه كوچولو و خواهرش)

اگر.....

1391/11/28 15:40
نویسنده : ارام
821 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم

دوست دارم تجربياتم را برايت بنويسم تا اگر قبلا سرم به سنگ خورده دردش برايت تكرار نشود

دوست دارم از ديدنيهايم برايت بگويم تا صحنه هاي زجر آور روزگار آزرده ات نكند

دوست دارم از شنيده هايم برايت حكايت كنم تا خيلي از اصوات كالحمار ،روحت را خدشه دار نكند

دوست دارم زندگيم را برايت هديه كنم تا سبكبال بهترين ثانيه ها را زندگي كني و عالمانه قدم برداري

فکر میکنم اینجا فقط نوشتن از تو و گذاشتن عکسهایت هدف والایی برای این وب نباشد!میخواهم برایت از زندگی بنویسم ...از آدمها و فکرهای هزارجورشان!

میخواهم برایت از عصاره روزهای امروزم بنویسم برای تعالی قدمهای فردایت

اين روزها حكايات جالبي داريم برخی آدمها....دلم براي آدمهاي خوب افسانه اي تنگ شده...دلم براي مهربانيها،براي آدمهاي يكرنگ،آدمهاي يكدل تنگ شده....دلم ميخواهد زندگي عاشقانه سه نفره مان همه جا رنگ داشته باشد...دوست دارم محبت خانه مان را تقسيم كنم! تا لبخند رضايت بر چهره همه آذين ببندد

اين روزها برخی آدمها فقط سنشان بزرگ ميشود اما فكرشان كوچكتر از توپ پينگ پونگيست كه سبك چون پر قويي به همه جا سرك ميكشد زندگيشان شده خاله زنك بازيهايي كه هدفش خانه براندازي است نه خانه سازي...چارقد ميانسالي سر ميكنيم اما چون خردسالان بي آنكه بدانيم پازل زندگي جوانانمان را خراب ميكنيم 

كودك كه بودم از پدرم دلگير ميشدم چون نه اهل رفتي بود نه مشتاق آمدي ميپرسيدم چرا ميگفت بعضي از رفت و آمدها الكي خوش است صورت خوبي دارد اما تبعاتش بعد از مدتي مشخص ميشود زمانيكه به گوشت ميرسد سفره ساده ات را به تمسخر گرفته اند...بوي نم خانه ات آزارشان داده...سيب و پرتقال ارزان قيمتت مريضشان كرده و بدتر ازينكه حرفهايت يك كلاغ چهل كلاغ شده و عده اي را مشوش كرده

آن روزها دلگير بودم...كاش عموها به خانه مان مي آمدند...كاش ما هم عمه مهرباني داشتيم كه دلش برايمان پر ميكشيد كاش داييها محبتشان بي منت بود كاش خاله مان در شهر ما زندگي ميكرد كاش همه باهم مهربان بوديم

اما امروز كه تنهاييم و تمام دلخوشيمان ديدار گاه به گاه خواهر و برادر و پدر ومادرمان است معناي حقيقي لذت را ميچشيم نان و پنير سفره مان صد برابر ارزشش بيشتر است از گوشت برادر مرده اي كه در غيبتهاي جمعي نصيبمان ميشود ...محبت بينمان گرانتر از آنيست كه بخواهيم ابزار دست كساني كنيم كه چشم ديدن ندارند و دلشان لك ميزند براي دقيقه اي دو بهم زني...

نميگويم صله ارحاممان ترك شود قران بخوانیم اما عامل به یوصلون نباشيم و ....اما موافق هم نيستم با صله اي كه همه اش گناه است و عذاب روحي

چند ماه پيش در يك خانواده اتفاقي افتاد و خانومي حرفي زد و بعد كه به مرحله روبه روشدن رسيد با وقاحت تمام انكار كرد و هرجا نشست به طرف مقابل كه خانواده زن برادرش بودند انگ دروغگويي زد..ارتباطات قطع شد و دل همه خوش كه همه چيز تمام شد اما غافل از انكه دشمني هاي خانوادگي آتش زير خاكستريست كه هر لحظه خودنمايي ميكند و اين روزها ميشنوم كه دوباره تب متشنجش همه را به هم ريخته.....دلم ميگيرد از بزرگترهايي كه با همه بزرگيشان كاسه داغتر از آش ميشوند عوض آنكه آب سردي باشند بروي اين آتش پنهان خود هيزم پاش معركه ميشوند

شنيده ام اين بين، مادرشوهر عروسش را تهديد به جدايي كرده به او خطاب ديوانه و شيطان داده كه وارد زندگيشان شده و رابطه ها را بهم ريخته ...

ميشنوم و ميسوزم و ميگويم كاش سن تو هم به اندازه دخترش بود كاش تجربه تو هم به اندازه او بود كاش مادر شوهرت دقيقه اي تو را بجاي دخترش ميگذاشت.كاش تو را با نوه هايش كه همسن تواند مقايسه ميكرد و اقتضاي سنت را درك ميكرد.نوه هايش همسن عروسشند اما آنان در چه دنياي اند و عروسش كجا؟

معركه ايست دعواي اين زن 70 ساله،دختر 40 ساله و عروس 22 ساله....

دلم براي بزرگترهايي تنگ شده كه اين جور وقتها با سياست و بزرگيشان كاري ميكنند كه نه سيخ بسوزد نه كباب ! هم زندگي پسرشان برايشان مهم است هم زندگي دخترشان 

ميمانم اين جور آدمها كه در ظاهر سرشان از مهر بلند نميشود چگونه ميخواهند تاوان دل شكسته يك جوان را بدهند مگر نميگويند راه خدا از قلب خلق ميگذرد تا زمانيكه دلي را شكسته اي و جبرانش نكرده اي گره كارهايت باز نميشود مگر نمي گويند قلب المومن عرش الرحمان ...اگر ايمان به ذكر لب و خم و راست شدنهامان بود كه ميگفتند سجاده مومن عرش خداست!!!!

كاش بزرگترهايمان واقعا بزرگ بودند!!!!!دلم ميگيرد از همه آنهايي كه گرچه چند ساليست در شهر زندگي ميكنند اما فرهنگشان را پشت كووهاي كودكيشان جا گذاشته اند .پا به مغازه و اداره كه ميگذارند صدايشان را چنان نازك ميكنند كه آدم به لهجه نداشته شان ميگريد...و اگر در خانه و آنهم موقع عصبانيت ببينيشان چنان غرشي ميكنند كه اگر سكته نكني هنر كرده اي

امروز دلم براي جوانان بي تجربه مان ميگيرد كه هنوز به بيست نرسيدند بايد عالم دهر باشند و خدا نكند دست از پا خطا كنند 

دلم ميگيرد از پسران بي تجربه اي كه نميدانند چگونه همسرشان را به خانواده شان وصل كنند...از او ميپرسم همسرت چه ميگويد ؟جواب ميدهد به او نميگويم مادرت چه گفته؟و مادرش هم به رو نشان نميدهد كه چه ها به من نگفته؟!

احساس ميكنم عمدا اذيتش ميكنند تا خودش خسته شود و قيد زندگي را بزند.وگرنه مسئله اي كه مال ماهها قبل بوده و مقصر اول و آخرش خودشان بوده اند كه اين همه جنجال ندارد ...به او ميگويم ميدانم سخت است اما صبور باش هرچه ميگويند نشنديده بگير همه محبتت را نثار همسرت كن و مطمئن باش خدا محكمه عادلانه اي را اداره ميكند...همه چيز را به خدا بسپار ...ناسلامتي آنها هم دختر دارند !

دنيا دار مكافات است فمن يعمل مثقال ذره شرا يره

حرفهايمان كه تمام ميشود بغض گلويم را ميگيرد!از همه بيسوادهاي مدعي سواد بيزارم آنان كه نان را به نرخ روز ميخورند و خبر ندارند آن طرفترها هستند خانواده هايي كه به نان شب محتاجند غصه هايشان قلب ادم را زخمي ميكند در اين اوضاع اسفناك اقتصادي اشك چشمشان روز و شب برايت نميگذارد؛ آن وقت درد انان چيست و درد اينان چه؟

كاش اينقدر قلبم لطافت نداشت ...!!!!!!!!!!!!!!!!!

 خدايا به ما بصيرتي بده كه هر ثانيه مان سره را از ناسره تشخيص دهيم و با حرف و قلم و زبان و فكر و جسممان قلبي را نشكنيم كه خدا از هرچه بگذرد از حق الناس نخواهد گذشت:آمين

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (41)

مامان تسنیم سادات
28 بهمن 91 19:03
چه میشود گفت ..... متاسفانه گاهی بزرگترهای ما به جای گذشت و چشم پوشی یاد دادن به جوانترها ... بیشتر تخم نفاق و کینه را پرورش میدهند و روبروی جوانتر ها می ایستند تا در مقابل خامی و کم تجربگی آنها کم نیاورند ..... نمیدونم چرا روز به روز هم به تعدادشون اضافه میشه .... بزرگترم بزرگترهای قدیم ..... نه ... ؟؟؟ قبلا ها میگفتند بزرگترها چراغ خونه اند و نورند و بودنشان برکت .... اما الان چه شده ....؟؟؟؟؟ بودنشان بیشتر باعث دشمنی و نفاق و دو به هم زنی و پخش کردن حرفهای خاله زنکی .... البته هنوز بزرگترهایی هم هستند که نور باشند ولی خوب کمتر شده دیگه .... من همش به این فکر می کنم که وقتی خودم بزرگتر شدم جزء کدوم دسته میشم ..؟؟؟؟؟ دسته ای که چراغ خونه اند یا دسته دوم ...؟؟؟ خدا عاقبت ما رو ختم به خیر بکنه .... انشاا...
ما(من و گاهی بابا)
28 بهمن 91 22:01
انشاالله که مشکلات همه حل بشه حالا که دلت شکسته به ما هم دعا کن
یک دوست ...
28 بهمن 91 22:31
سلام! قصد داشتم فقط سلامی بنویسم و بروم چون دل و رمقی برای نوشتن نداشتم. اما اندکی تأمل کردم و نفسی کشیدم، نگاشتم. دوستم هر آنچه گفتی دردهای این روزهای من است، طوری که دو شب پیش این فکرها خواب را از چشمان گرفتند. یاد بزرگتر های قدیم به خیر، که حرفشون حرف بود، وجودشون تکیه گاهی مطمئن برای جوان ها بود، اما حالا برعکس شده. اگر بین چند بزرگتر مشکل و اختلافی پیش بیاد، بچه هاشون دورهم جمع میشند این اختلاف برطرف کنند! دلم بدجوری برای انسانیت تنگ شده، و چقدر خسته ام از ملاک های پوچ و دروغین؛ از: او بزرگتره، فلانی دکتر، آقای رئیس، خوش تیپه، خانم خوش زبونیه، مسئول فلان جاست، خیلی اعتبار داره، استاد، برای خودش کسیه و ....... چقدر دلم گرفته که این روزها انسانیّت به این چیزهاست.
مامان محمدمهدی
29 بهمن 91 7:39
سلام خانوم نمیدونم اینکه آدم خودشو از بقیه جدا کنه و کاری به کارشون نداشته باشه تا آرامش خود و خانواده ش حفظ بشه کار درستیه یا اینکه پای خودشو کنار نکشه و در جریانات و اختلافات خانوادگی وارد عمل شه و در حد توانش میانجیگری کنه و البته چه بسا که خود و یا خانواده ش آسیب هم ببینن؟!!!اینهایی که گفتی خیلی از ماها هم درگیرش هستیم و هنوز من بشخصه براش جواب درست پیدا نکردم.اما یک چیزو میدونم مامان مهربون محمدباقر کوچولو اگه قرار باشه اینقدر این چیزها داغونت کنن(از نوشته هات پیداست) و دل شکسته بشی و آزار ببینی، پس سمتشون نری و بهشون فکر نکنی خیلی بهتره(گرچه میدونم این کارهم سخته). راستی دقت کردی درد دل کردن آدم با بچه خودش چقدر لذت بخشه؟من یکبار اینکارو کردم تو وب محمدمهدی خیلی خوب بود
امیر مهدی و عمی
29 بهمن 91 12:11
سلام مامانی چه زیبا گفتی ولی به نظر من همه این دخالتهای بیجا و سر کشیدن در زندگی بقیه مال اینکه آدمیزاد گاهی اوقات خدای بالای سرشو فراموش میکنه چون اگه همیشه فکر کن که خدایی هستو و برای تمامی این دخالتها و دو بهم زدن ها باید در پیشگاه خدای بزرگ پاسخگو باشه هیچ وقت آدم بخودش اجازه این کارو نمیده!!! انشااله هممون در امتحانات روزمره الهی موفق و سربلند بیرون بیایم آمین
مامان امیر مهدی (سوده)
29 بهمن 91 16:43
سلام گلم چقدر زیبا و چقدر تامل برانگیز و چقدر این ماجراها هر روز متاسفانه تکرار میشود...چه حقیقت تلخی.... اهدنا الصراط المستقیم...
مامان امیر مهدی (سوده)
29 بهمن 91 16:44
دستت درد نکنه عزیزم یکی از ارزوهای من دیدن روی ماه شماست دوستت دارم خیلی زیادددددددددددددددددددددددد
مامان امیر مهدی (سوده)
29 بهمن 91 16:49
گاهی بعضی ادمها انقدر الکی خوشند و بیکار که اوقات فراغت زیادی دارند که صرف فتنه انگیزی و دو بهم زنی و غیبت و ...بکنند .نمیدونم چرا بعضی مادر شوهرها نمیخواهند بفهمند عروس مثل دختر خودشونه...کی این مشکل حل میشه اخه؟من هم یک روز مادر شوهر میشم اما تمام هدفم اینه که کاری نکنم که نفرین پشت سرم باشه .مثل بعضی ها.....
shahin
29 بهمن 91 19:24
باسلام می خواستم از شمادرخواست کنم درصورت امکان منودربخش پیوندهای وبلاگتون(لینگ دوستان)باعنوان بزرگترین سایت سرگرمی ودانلودی ثبت کنیدبعدباارسال نظرازمن بخوایدکه شماروباعنوان موردنظرخودتون دراین بخش وبلاگ خودم ثبت کنم باتشکرwww.shahindownloads.persianblog.ir
مامان امیر محمد
30 بهمن 91 15:35
سلام مامانی من تو مسابقه شرکت کردم و برای برنده شدن به رای شما احتیاج دارم منون میشم به سایت زیر بری و بهم رای بدی http://shahrekhatere.niniweblog.com/ کد515 رای دادی حتما خبرم کن
فاطمه (مامان محمد سجاد)
30 بهمن 91 19:27
این قصه سر دراز دارد.
مامان امیر محمد
30 بهمن 91 19:35
عزیزم رای دادی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
م(خط خطی خوانا)
30 بهمن 91 20:27
سلام
دیگه داشتم فراموشت میکردما
خیلی وقته پیشم نیومده بودی!
چرا نمیدونم
چند بار هم برات کامنت گذاشتم
معلومه دلت خیلی پره
ادیمیه دیگه
چه میشه کرد!!!

مامی رادمهر
1 اسفند 91 8:19
سلام دوست عزیز.ای جانم یعنی علامه کوچولو از حالا اینارو باید یاد بگیره؟؟؟چه سختهههههه درسهاش.لینک شدین
مامان امیر
1 اسفند 91 11:01
ایییییییییییییییییی دست رو دل شکسته من گداشتید دلم منو این به ظاهر بزرگها!!!!!!!!!!!!شکستن اونم توی بهترین روزهای عمرم!!!!!!!!!! روز عروسیم به دنیا اومدن جیگر گوشه ام روز جشن دندونیش... ای خدا همشون رو به راه راست هدایت کنه اگه دوست داشتین بخونین بگین توی پست از دست بعضیها حرفای دلمو نوشتم بگین رمز بدم

فهیمه مامان سینا
1 اسفند 91 17:02
بیا وبلاگم ... دعوتت کردم به مسابقه
آسمان
1 اسفند 91 18:26
سلام ...
نمیدونم چی بگم
انگار این حرف و حدیث ها در همه خانواده ها رخنه کرده متاسفانه ...
توکلتون به خدا باشه.
آرامش زندگیتون رو با این حواشی کمرنگ نکنین

سلام عزیزم
همدلی با دوستان و گوش کردن به نواهای تلخ ساز زندگیشان کوچکترین کاریست که میتوانم انجام دهم و این حواشی نیست بطن زندگیست اینکه واقعا نشان دهیم بنی ادم اعضای یک پیکرند نه خدای ناکرده...خلایق هرچه لایق!!!
ارامش زندگیم در همدردی با دیگران است و الیته پند ار تجربیات آنان و عدم سیر در مسیری که باعث ناراحتیشان شده

مامان درسا
1 اسفند 91 19:39
مامان علی اکبر
1 اسفند 91 20:31
سلام عزیزم نبینم ناراحتیت رو. چی بگم نمیدونم چرا بعضیا متوجه نمیشن که عروس هم مثل دختر خودتون میمونه.در حقش ظلم نکنید که دنیا دار مکافاته.یعنی من اینو با چشمام دیدم. انشاالله ما بتونیم از این اتفاقاتی که در اطرافمون مییفته عبرت بگیریم و سرمشقی باشه برا خودمون که در حق کسی ظلم نکنیم.
مامی امیرحسین
1 اسفند 91 20:55
جز اظهار تاسف چیزی نمیتونم بگم....
مامان مهراد
2 اسفند 91 17:08
خیلی ناراحت کننده بود. دغدغه این روزهای من. در یک کلمه: خدا به راه راست هدایتشون کنه. همین
مامان امیر مهدی (سوده)
2 اسفند 91 19:22
سلام گلم برو وب امیر مهدی و تو مسابقه ای که گفتم شرکت کن:چرا برای نی نی هامون وبلاگ درست کردیم؟

سلام عزيزم
ممنون از لطفي كه داشتي
من هر چي فكر كرده هدف اين مسابقه رو متوجه نشددم خب مامانها كلي انگيزه دارند براي نوشتن از فرزندشون و وبي كه براش ساختند اين كه پرسيدن نداره
به هر حال اميدوارم برنده شي عزيزم

یک دوست ...
3 اسفند 91 0:03
سلام!
بالاخره در کلبه ام باز شد
تشریف بیارید

به به! به سلامتی
پس پاتوق جدیدمان مشخص شد

raha
3 اسفند 91 9:59
ای وای واقعاً بد دوره ای شده اون افرادی که تظاهر به دینداری میکنن که انتظاری ازشون نیس اما اونایی که جوری دارن راه درست رو میرن که فقط خودشونو از منجلاب بکشن کنار و کاری به بقیه ندارن از اون آدمای متظاهر هم بدترن
زری مامان مهدیار
3 اسفند 91 10:37
بیا بودنشان را درس زمانه تعبیر کنیم قضاوتشان نکنیم و در عوض از خدا بخواهیم ما اینگونه نشویم و این درسها را روزی از یاد نبریم بیا به نازنین فرزنمان بگوییم که اگر روزی ما فراموش کردیم تو به یادمان بیاور که در کودکیت ادعای مادری و همراهی داشتیم ایشالا که ما از این بلاها دور باشیم و جوری زندگی کنیم که عزیزانمان آرزوی نبودنمان را نکند خوشحالم که دوست دانایی مثل تو دارم که درس می گیره و به ما هم درس می ده و یادآوری می کنه که فراموش نکنیم که میشه چه جوری زندگی کرد و باید چه طور زندگی کرد
مامان امیر مهدی (سوده)
3 اسفند 91 16:23
اواااااااااااا مادر این مسابقه واقعی نیست که این اسمو مامانهای دیگه گذاشتن روش یک نوع بازیه یا نمیدونم یک کار تفریحی برنده نداره که !هر چه دل تنگت میخواهد بنویس عزیزم البته اگه دوست داشتی ...واییییییی متوجه شدی یا نه؟؟؟؟من اعصابم ضعیفه مادررررررررررر!!!!!!

هیراد و عمه لیلاش
4 اسفند 91 18:48
سلام عزیزم ، متاسفانه در این زمانه که جوانان با این همه مشکلات که باعث شده بیشترشون از متاهل شدن پا پس بکشند ریسک مشکلات رو به جون میخرند و بهترین اتفاق زندگیشون شکل میگیره بعضی از بزرگترها که نمیدونم این میون میخواهند به چی برسند به جای کمک به حل مشکلات میشن بزرگترین دشمن زندگی بچه هاشون و به هر ترتیبی شده فتنه به پا میکنند ، حالا این وسط از این پاشیدگی و بدبخت کردن دو نفر چی نصیب انها میشه ، نمیدونم! از صمیم قلب برای دور از دشمن و حسود بودن زندگی همه جوون ها رو ارزو دارم
marjan
4 اسفند 91 20:36
aram jan boro khososi baraye ramz
marjan
4 اسفند 91 20:37
nemi2na on nazazram ke ramz tush bud khososh shod ya na?
marjan
4 اسفند 91 20:38
نمیدونم اون نظرم که توش رمز بود خصصوی شد یانه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فهیمه مامان سینا
5 اسفند 91 17:12
ناراحت شدم
مام پارسا
6 اسفند 91 1:49
یه آه از ته ته دلم کشیدم...راست میگی...عین حقیقته خیلی خوب و قشنگ احساس و تجربیاتت رو نوشتی
مام پارسا
6 اسفند 91 1:50
دلم واسه جیگرم خیییییییلی تنگ شده بود بخدا شرمنده تم بابت دیر اومدنم
مام پارسا
6 اسفند 91 2:01
مامانی شما هم به یه بازی شیرین دعوت شدی بدو بیا وب پارسایی تا ببینی
مامان یاسمن ومحمد پارسا
6 اسفند 91 9:17
ممنونم مامانی خیلی قشنگ حرفهای که از دل بر میاد را نوشتید واقعا بزرگتر عاقل یه نعمته و وای به روزی که گرفتار از نوع بی غقلش بشی
منا مامان امیرسام
10 اسفند 91 3:21
اااااااااامین اما غــــــــیر ممکنه. خدا عاقبت همه مارو ختم به خیر کنه
مامان سونیا
13 اسفند 91 9:19
خیلی زیبا نوشتی من از خوندنش دلم یک جوری شد ریش شد شایدم دلم سوخت به خاطر خودمون واطرافیان مون به نظر من ما که توی این دوره زمینه زیاد نمیتونیم دیگران رو تغییر بدیم ولی میتونیم انقدر خوب و با محبت باشیم که اولا در حق کسی ظلم و خیانتی روا نداریم ثانیا طوری رفتار کنیم که اتو دست اینطور افراد ندیم که بتونن از توش برامون یک چیزی دربیارند و به هرچیزی متهممون بکنند
ببوس از طرف خاله محمدباقر علامه کوچولو رو

لطف داري
اوهووووووووووم
ممنون چشم

مامانی پارسا جونی
13 اسفند 91 15:40
سلام اول ممنونم که بهمون سر میزنی عزیزم علامه کوچولوی نازنازی و میبوسم .مامانی من چند وقتیه که پی خانه تکانی و کارهای خرید هستم و فرصتی نماند تا از کلامهای زیبایتان بهرمند شوم شرمنده .انقدر روح لطیف کلام گرمتان را دوست دارم که هر وقت به وبتان سر میزنم زمان از دستم در میرود .بدانید مطلبی که گذاشتید یکی از مشکلات بزرگ جامعه ما شده متاسفانه .با پیشرفت علم و مثلا فرهنگها بعضیها پسرفت میکنند و فکر میکنند با از هم پاشیده شدن زندگیها و شکستن دلها مدرن شده اند چه کنیم فقط تاسف چاره ساز است خدا خودش به دادمان برسد .انشا الله
مامان یاسمن و محمد پارسا
27 اسفند 91 9:32
افرین خیلی زیبا درد خیلی ادما را بیان کردید
مامان یاسمن و محمد پارسا
27 اسفند 91 9:38
عزیزم ارزوی سلامتی و شادی و خرمی تو تمام لحظات عمرتون دارم