آقا محمدباقرآقا محمدباقر، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
مهنا خانوممهنا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

طرِه ي مشك ساي تو(علامه كوچولو و خواهرش)

وبلاگم رو دوست دارم چون.....

سلام به همه دوستان گلم كه خواهرانه دوستشان دارم و برا تك تكشون احترام قائلم..... خيلي سعي كردم از زحمت نوشتن اين پست شونه خالي كنم اما محبت هاي برخي از دوستان يه بار ديگه مارو شرمنده لطف بي انتهاشون كرد و ديدم اگه ننويسم خيلي بد ميشه سپاسگزارم از دوستان خوبم: 1-مري جان مامان نازك 2-زهرا جان مامان اميرحسين 3-مامان جون امير علي  4-مامان جون حميد كوچولو 5-فهيمه جان مامان سينا 6-مامي جون پارسا     و.... 7- سوده جان مامان امير مهدي كه قابل دونستين و به اين بازي دعوتم كردين راستش من وبم رو دوست دارم و مينويسم چون عاشق نوشتنم(البته اين چند سال اخير حس نوشتنم كمرنگ شده و مثل سابق نه شعر ميگم نه نثر م...
6 اسفند 1391

اگر.....

سلام پسرم دوست دارم تجربياتم را برايت بنويسم تا اگر قبلا سرم به سنگ خورده دردش برايت تكرار نشود دوست دارم از ديدنيهايم برايت بگويم تا صحنه هاي زجر آور روزگار آزرده ات نكند دوست دارم از شنيده هايم برايت حكايت كنم تا خيلي از اصوات كالحمار ،روحت را خدشه دار نكند دوست دارم زندگيم را برايت هديه كنم تا سبكبال بهترين ثانيه ها را زندگي كني و عالمانه قدم برداري فکر میکنم اینجا فقط نوشتن از تو و گذاشتن عکسهایت هدف والایی برای این وب نباشد!میخواهم برایت از زندگی بنویسم ...از آدمها و فکرهای هزارجورشان! میخواهم برایت از عصاره روزهای امروزم بنویسم برای تعالی قدمهای فردایت اين روزها حكايات جالبي داريم برخی آدمها....دلم براي آدمهاي خوب افسانه ...
28 بهمن 1391

ماه هفدهم

            سلام شيرين ترين ثمره وجودم! اين روزها عجيب بيقرارم.راكب و مركب وجوديم با هم نميسازند.گنگم و مبهم!!خواسته هايم را گم كرده ام و چونان گمراهان فانوس به دست  در ظلمت تام به دنبال آفتابم...... نميدانم آيا ديگران هم اينگونه ميشوند؟اما برايم به وفور اتفاق افتاده بدون هيچ علتي انگار تمام غمهاي عالم از آنِ من است..گويي تمام داغها را بر قلب من سوار نموده اند ... هيچ چيز به اندازه تنهايي و سكوت نميتواند درمانت كند...با همه اشتياقم براي رفتن به مشهد،اينك خالي و تهي و بي انگيزه ترجيح ميدهم نروم نروم و درخودم و با خودم بمانم..... احساس ميكنم دلم براي خدا خيلي تنگ شده....او را دورتر ا...
19 بهمن 1391

زيباترين نام جهان

سلام پسر نازدونه مامان من اومدم...........هرچند دير و با تاخير...خاله ها سه شنبه رفتند* اما عمه جون هنوز پيشمونه دوشنبه شب،شب ميلاد پيامبر اكرم(صلوات الله عليه و اله) و امام جعفر صادق (عليه السلام) بود آقاجون كه از سركار اومدند پرسيدم حال دارين يه كم بريم پياده روي گفتند:بـــــــــــــــله .... محمد حسام خواب بود و خاله جون گفت اگه بيدارش كنم بدخواب ميشه و نق ميزنه من ميمونم خونه!عمه جون هم گفت پس منم محمد باقر رو نگه ميدارم نميام ...نتيجه منكه دلم لك زده بود برا پياده روي و البته بيرون كار داشتم سريع اماده شدم و زديم بيرون تو راه به اقاجون گفتم كه چون فردا همه جا تعطيله الان مزاحمت شدم كه بريم خريد و توضيح دادم كه چون هردو تا پسر ...
12 بهمن 1391

عذرخواهي از همه دوستان خوبم

سلام به همه دوستان خوبم: اميدوارم حال همه تون خوب باشه چه ني ني دارها چه باردارها و چه منتظرها انشاءالله خدا حافظ و پناه هميشه روزهاتون باشه بابت غيبت طولاني مدت اخيرم و عدم مراجعه به كلبه هاي با صفاتون واقعا عذرخاهم.... هفته اخير شديدا سرم شلوغ بود و البته بسي ناراحت بودم... محمدباقر خيلي غير منتظره گلاب به روي همه    ا س ه ا ل شديد شد و وقتي ديديم بيشتر از يك روز طول كشيد برديمش دكتر  كه با توجه به توضيحاتي كه دادم براش آزمايش نوشت و توصيه هاي لازم را تاكيد كرد صبح روز بعد كه اداره بودم آقاجون مهربونش نمونه آزمايشش رو بردند آزمايشگاه و قرار شد سه روز بعد تحويل بگيرند و تو اين مدت به توصيه دكتر سيب و موز رو رنده ...
3 بهمن 1391

یه شعر دیگه از مامانی -شاعر معرگو -

شب ميلاد تو اي باور محبوب دلم آمدم با سبدي از گل پر عطر اميد و به تاوان تمام لحظات بي رنگ  همه الوان جهان هديه به نامت كردم آمدم با همه سادگي و شوكت دل تا بگويم به تو : اي خورشيدم چه زمستان و تموز  و چه پاييز و بهار بر دلم فرقي نيست شب ميلاد تو هر لحظه كه باشد زيباست     آرام -اسفند81   ...
24 دی 1391

شمارش اعداد

سلام پسر نازنینم: روزها از پی هم می ایند و می روند و من از ذوق بزرگ شدنت و تغییرات دلنشینت از گذران عمر خویش غافلم هر روز آرزوی آن دارم که بزرگ شوی بدوی بازی کنی برایم بخوانی نامم را بنویسی حسرت ان دارم که کتاب به دست بگیرم و برایت دیکته شب بگویم برگه امتحانیت را بیاوری تا برایت امضاء کنم نقاشیهای قشنگت را رنگ کنم جلسه اولیاء مدرسه ات بیایم و...... لباس فرم مدرسه را برایت اتو کنم دوست دارم بزرگ شوی آنقدر که پشت دربهای بسته سالن کنکور به انتظارت بنشینم  و برایت دعا کنم انقدر که از شنیدن خبرهای موفقیتهایت ذوق کنم و احساس کنم تو را به عنوان حاصل و سرمایه زندگیم خوب تربیت کرده ام و... ولی امروز فهمیدم آرزوی بزرگ شدنت ی...
1 دی 1391

پسرم: من حقم را نسبت به اسمت ادا كردم باقي با خودت

      سلام دوست گرامي:222222222 خان(م) با نظر جالبي كه عنايت نموديد و گذاشتيد vaghean moteasefam baraye pedaro madari mesle shoma ke hamchin esme maskhare va mozakhrafi ruye bachehashun mizaran.omidvaram vaghti bozorg shod adam hesabetun nakone albate baeed midunam adam bashin avaziya برگردان با الفباي فارسي: واقعا متاسفم براي پدر و مادري مثل شما كه همچين اسم مسخره و مزخرفي روي بچه هاشون ميذارن. اميدوارم وقتي بزرگ شد آدم حسابتون نكنه البته بعيد ميدونم آدم باشين عوضيا ---------------------------------------------- من قبل ازين كه رسما اسمش رو تو گوشش بخونن خيلي به موريانه هايي چون شما فكر كرده بودم (كه قراره ...
19 آذر 1391