آقا محمدباقرآقا محمدباقر، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
مهنا خانوممهنا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

طرِه ي مشك ساي تو(علامه كوچولو و خواهرش)

بلبل كوچولوي من

سلام شيرين زبون من: اين روزها روزهايي است كه من در تو گم شده ام با تو قد ميكشم با تو بزرگ ميشم با تو پرواز ميكنم و با تو اوج ميگيرم.... واين روزها با تو شكست و فرود هيچ معنايي نداره  من با تو خوشبخت خوشبختم........... خنده هاي دلربات زيباترين داشته هاي اين روزهاي منه...و چلچلي هاي نيمه و ناقصت هنرمندانه ترين موسيقي بي بديل لحظه هاي امروزمه.. در كلامت گم ميشم وقتي با عزيز سوره توحيد رو (البته به زبون خودت كه مطمئنم عربها به راحتي متوجه ميشن كه زبانت زميني نيست) تكرار ميكني ! انگار تمام نيشكرهاي دنيا رو تو تُنگ كوچيك قلبم ذوب كردن..شيرين ميشم ....!!نه مجنون ميشم و تو شيريني وجودت محو داشته هاي بي مثا...
1 ارديبهشت 1392

صلوات كه ميفرستي غرق نور ميشوم

من:    اللهم او:      ايومم من:    صل او:      ثيي(س را سر زباني تلفظ ميكند) من:    علي او:      عيا من:    محمد او:      مع.....مد من:    و ال او:     والي من:   محمد او:     مع...مد   دو روز است با هم تمرين ذكر صلوات داريم حسش غير قابل بيان است..........با هر صلواتت نيت ميكنم:خدايا به بزرگيت بپذير ...
27 فروردين 1392

ماه نوزدهم

محمدباقر نازنينم:سلام هرچند هفت ماه اخير برام عادي شده بود كه هر هجدهم ساعت 10:55 وبلاگت با بهترين شادباشها و تبريكها به روز شه. اما اين هجدهم خرق عادت شد و نشد كه برايت بنويسم و نوزدهمين تبريك ها ي ماهانه را برايت ثبت كنم....... امروز به چند دليل با 8 روز تاخير برايت مينويسم : 1- اولا تا دوازدهم نبوديم (مثلا خيال داشتم سيزدهم رو خونه باشم تا هم رفع خستگي سفر بشه و هم اماده و سرحال اداره بريم) 2-سيزدهمين روز فروردينمون مصادف شد با شروع دوران بس ناگوار بيماريت.كه يك هفته تمام طول كشيد و دست اخر داروهاي نسخه چهارم اطباء محترم تاثير كرد!!!و جالب اينكه مطب اخري كه رفتيم تمام داروهاي سه دكتر قبل را هم بردم دكتر رقيب نگاه عاقل اندر...
26 فروردين 1392

فاطمه شناسي(1)

امام علی (عليه السلام) می‌فرماید :  وقتی بخانه می‌آمدم و به چهره زهرا نگاه می‌کردم تمام غم و اندوهم بر طرف می‌شد.  (شمه ای ازفضایل زهرا- محلاتی- صفحه ۳۵) علامه مجلسى مى‏گوید: حسن و حسین(علیهماالسلام) در كودكى خط مى‏نگاشتند. امام حسن به امام حسین(علیهما‎السلام)  رو كرد و گفت: خط من از خط تو بهتر است. و امام حسین(علیه‎السلام) گفت: نه خط من از خط تو نیكوتر است. پس هر دو نزد مادرشان رفتند و گفتند: مادر، بین ما داورى كن. فاطمه(علیهاالسلام) نخواست ‏یكى را بر دیگرى برترى داده و یكى را برنجاند از این روى گفت: از پدرتان سؤال كنید. آنان نزد پدر آمدند اما امیرالمؤمنین(علیه&...
22 فروردين 1392

سر سبزترين بهار تقديم تو باد

    سلام پسرم! امسال هم با تمام خوشيها و نا خوشيهايش گذشت!.... دو روز است دوباره با خودم اداره مي آيي و عمه جون به شهرستان برگشته تا روزهاي اخر كمك حالي براي مادر باشد و البته سفره هفت سين را به سليقه خودش بچيند..دست مريزاد به اين عمه خوش ذوق.... پر از حرفهاي انباشته شده ام اما مجالي نيست پس به رسم ادب اين عيد باستاني و فرخنده را حضور تو نو گل بوستان زندگيم تبريك ميگويم و بهترين ها را در سال جديد برايت و براي همه مردم خوبمان آرزومندم محمدباقر خوبم: سال و مال و فال و حال و اصل و نسل و بخت و تخت  بادت اندر شهرياري برقرار و بر دوام  سال خرم، فال نيكو، مال وافر، حال خوش،  ا...
27 اسفند 1391

ماه هجدهم

سلاااااااااااام پسرم! امروز جمعه هجدهم اسفند ماه در حالی چشمانم را باز میکنم که یادآور جمعه ای نه چندان دور است :جمعه 18شهریور 90 آری امروز نازدانه من هجدهمین ماه زندگیش را در کمال صحت و سلامت پشت سر گذاشت و با شیرین ترین خاطرات بجا مانده از این روزها وارد ماه نوزدهم شد خدایاااااااااااااااااااا شکرت --------------------------------------------- چند روزی بود استرس واکسن هجده ماهگی رهایم نمیکرد حرف و حدیثهایی که شنیده بودم و نگرانی حاصل از تعریف برخی مادران باعث شده ترس عجیبی نسبت به این روز داشته باشم هرچند دوره های قبلی اصلا اذیت نشدم اما خدارو شکر امروز جمعه است و از واکسن خبری نیست  دیشب هم آقاجون در کل...
18 اسفند 1391

وبلاگم رو دوست دارم چون.....

سلام به همه دوستان گلم كه خواهرانه دوستشان دارم و برا تك تكشون احترام قائلم..... خيلي سعي كردم از زحمت نوشتن اين پست شونه خالي كنم اما محبت هاي برخي از دوستان يه بار ديگه مارو شرمنده لطف بي انتهاشون كرد و ديدم اگه ننويسم خيلي بد ميشه سپاسگزارم از دوستان خوبم: 1-مري جان مامان نازك 2-زهرا جان مامان اميرحسين 3-مامان جون امير علي  4-مامان جون حميد كوچولو 5-فهيمه جان مامان سينا 6-مامي جون پارسا     و.... 7- سوده جان مامان امير مهدي كه قابل دونستين و به اين بازي دعوتم كردين راستش من وبم رو دوست دارم و مينويسم چون عاشق نوشتنم(البته اين چند سال اخير حس نوشتنم كمرنگ شده و مثل سابق نه شعر ميگم نه نثر م...
6 اسفند 1391

اگر.....

سلام پسرم دوست دارم تجربياتم را برايت بنويسم تا اگر قبلا سرم به سنگ خورده دردش برايت تكرار نشود دوست دارم از ديدنيهايم برايت بگويم تا صحنه هاي زجر آور روزگار آزرده ات نكند دوست دارم از شنيده هايم برايت حكايت كنم تا خيلي از اصوات كالحمار ،روحت را خدشه دار نكند دوست دارم زندگيم را برايت هديه كنم تا سبكبال بهترين ثانيه ها را زندگي كني و عالمانه قدم برداري فکر میکنم اینجا فقط نوشتن از تو و گذاشتن عکسهایت هدف والایی برای این وب نباشد!میخواهم برایت از زندگی بنویسم ...از آدمها و فکرهای هزارجورشان! میخواهم برایت از عصاره روزهای امروزم بنویسم برای تعالی قدمهای فردایت اين روزها حكايات جالبي داريم برخی آدمها....دلم براي آدمهاي خوب افسانه ...
28 بهمن 1391

ماه هفدهم

            سلام شيرين ترين ثمره وجودم! اين روزها عجيب بيقرارم.راكب و مركب وجوديم با هم نميسازند.گنگم و مبهم!!خواسته هايم را گم كرده ام و چونان گمراهان فانوس به دست  در ظلمت تام به دنبال آفتابم...... نميدانم آيا ديگران هم اينگونه ميشوند؟اما برايم به وفور اتفاق افتاده بدون هيچ علتي انگار تمام غمهاي عالم از آنِ من است..گويي تمام داغها را بر قلب من سوار نموده اند ... هيچ چيز به اندازه تنهايي و سكوت نميتواند درمانت كند...با همه اشتياقم براي رفتن به مشهد،اينك خالي و تهي و بي انگيزه ترجيح ميدهم نروم نروم و درخودم و با خودم بمانم..... احساس ميكنم دلم براي خدا خيلي تنگ شده....او را دورتر ا...
19 بهمن 1391

زيباترين نام جهان

سلام پسر نازدونه مامان من اومدم...........هرچند دير و با تاخير...خاله ها سه شنبه رفتند* اما عمه جون هنوز پيشمونه دوشنبه شب،شب ميلاد پيامبر اكرم(صلوات الله عليه و اله) و امام جعفر صادق (عليه السلام) بود آقاجون كه از سركار اومدند پرسيدم حال دارين يه كم بريم پياده روي گفتند:بـــــــــــــــله .... محمد حسام خواب بود و خاله جون گفت اگه بيدارش كنم بدخواب ميشه و نق ميزنه من ميمونم خونه!عمه جون هم گفت پس منم محمد باقر رو نگه ميدارم نميام ...نتيجه منكه دلم لك زده بود برا پياده روي و البته بيرون كار داشتم سريع اماده شدم و زديم بيرون تو راه به اقاجون گفتم كه چون فردا همه جا تعطيله الان مزاحمت شدم كه بريم خريد و توضيح دادم كه چون هردو تا پسر ...
12 بهمن 1391