آقا محمدباقرآقا محمدباقر، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
مهنا خانوممهنا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

طرِه ي مشك ساي تو(علامه كوچولو و خواهرش)

مار يا مارمولك

سلام با خاله جون س و خانواده دايي محمد به باغ رفته بودي... دلم برايت خيلي تنگ شده بود و مجبور شدم به خاله جون زنگ بزنم تا بعد دو روز ازت دل بكنند و بياورنت!!كه با توجه به تماسهاي مكرر من دم غروبي راضي شدند كه بياورند تا اقاجون در رو باز كرد خودت رو انداختي بغل من!!: -ماماني يه مار بزرگ ديدم...دهنشو اينجوري باز كرده بود(دستانش رو كنار دهانش ميگذارد و دهانش را تا حد امكان باز ميكند) زبونشو اينجوري در اورده بود(لبهايش را جمع ميكند همه زبانش را بيرون مي دهد ) و اين طوري راه مي رفت (دستانش را به پشتش قفل ميكند و اداي خزيدن در  مياورد) تمام بدنم يخ ميكند شوهر خواهرم خنده ش ميگيرد و تعريف ميكند: وسط باغ بازي ميكرد كه يك لحظه ...
19 مرداد 1393

مسواك

سلام با توجه به مراجعاتي كه اخيرا به دندانپزشكي داشته و دارم و تاكيد پزشك مهربان بر  استفاده از مسواك در دفعات متعدد و مكرر طي روز! (بر اين عقيده است كه مسواك مرتب قبل از پر كردن دندان بر شكل و شمايل دندان جديد تاثير مثبت ميگذارد) شديدا به دندانهايم علاقه پيدا كرده ام و بيشتر راغب شده ام تا مواظب دندانهايت باشيم.... عليرغم اينكه دو تا مسواك داشتي و گاهي دندانهاي همه ماشين ها و اسباب بازيهايت را با ان مسواك مي كني الا دندانهاي خودت را!!!!!! برايت مسواك جديد خريدم و البته براي اولين بار يك خمير دندان (با طعم توت فرنگي)... بر خلاف انتظارم دفعه اول از مسواك خوب استقبال كردي اما از خمير دندان اصلا خوشت نيامد و گريه كردي كه مسواكت را...
19 مرداد 1393

يوسف پيامبر

سلام به كفش هاي صندلش نگاهي ميكند: -مامان مگه من يوسف پيامبرم؟ :چرا؟ -ازين كفشها ميپوشم!! :  به جان خودم من هنوز هم كه هنوزه دقت نكردم توو سريال حضرت يوسف عليه السلام مردان چه مدل كفشي پوشيدند!!!             ...
16 مرداد 1393

دعای میلیاردی

حاج آقا قرائتی: در هنگام دعا کردن برای همه دعا کنید به طور مثال، اگر یک ریال هم صدقه می دهید، نیت تان این باشد که از تمام موجودات هستی بلا دفع شود نه برای سلامتی خودتان دعا كنيد؛ يعني با همان یک ریال نیت میلیاردی کنید.   ...
14 مرداد 1393

يك پسر ناقلا

سلام نخوت انگشتانم را عفو نماييد كه گاهي بي اراده بر اراده دلم مغلوب ميشوم و ناگريز سكوت بهترين نشان از سلامتي اين روزهاست! طبق عادت ديرينه(از وقتي سوره توحيد را حفظ كرده)آخرين كلام شبانه من و پسرك سوره توحيدي است كه او ميخواند و ميداند وقتي تمام شد فقط و فقط بايد به خواب بينديشد گاهي كه خوابش نمي ايد (مثل ديشب) و ميخواهد سكوت بعد تلاوت قران را بشكند: -مامان جووون : جوونم -يه قل هو الله هم براي آقا بزرگ بخونم؟ : قل هوالله دوم كه بهترين هديه خانه ماست براي آقا بزرگ رو با گوش جان ميشنوم و تكرار ميكنم...اما پس از لحظاتي كه دوباره سكوت حكمفرما ميشود: -مامان جوووون : جوونم -خوابهاي خوب ببيني :  شما هم خوا...
13 مرداد 1393

مامان لوس

سلام کافیه ازش کاری بخواهی و حال نداشته باشه!! من:محمد باقر پسرم!اسباب بازیهاتو جمع کن یا لباسهاتو در آر یا دست و صورتتو بشور یا بیا غذاتو بخور یا.... محمد باقر با کمی چین و چروکی که به صورتش میندازه ادای قهر در میاره و : مامان لوس شدی هاااااااا ....................... جدیدا هم جناب اقاجونش یاد گرفته ادای چند وقت پیش پسرک رو در میاره تا ازش کاری میخوام شروع میکنه به نق زدن :خدایا حالا چیتار تنم(چیکار کنم؟)   ............................ یه روز جمعه باید باشه تا توو زمانی مثل ماه رمضون ادم دقیقه به دقیقه به حال خانومهای خونه دار غبطه بخوره!!!!!!!!!!!     ********** ای...
13 تير 1393

تو چقدر زود بزرگ شدي پسر!

سلام تمام اسباب بازيهايش را وسط پذيرايي پخش كرده و به همه يك شخصيتي داده... هر كدام را كه به دست ميگيرد به جايش حرف ميزند و با اين اوصاف مشغول اجراي نمايش است چند تا از لباسهاي تازه شسته شده را ميخواهم اتو كنم و بهترين جا براي نشستن نزديكترين پريز برق به پسرك است. ارام اتو را به دست ميگيرم و پشت سرش مي نشينم و مشغول ميشوم يك ان بر ميگردد و مرا پشت سرش مي بيند!از جا بلند ميشود(ان هم پسرك تنبل من كه وسط بازي با هيچ بهانه اي نمي شود بلندش كرد) و ميرود ان سو تر روبروي من مينشيند : مامان چرا پشت من نشستي؟معذرت ميخوام من و اقاجون: تو چقدر زود بزرگ شدي پسرم     ...
31 خرداد 1393
1422 16 42 ادامه مطلب

زنگ تفریح1

ازین به بعد که محمد باقر گلم داره کامل چلچلی میکنه تصمیم دارم بعضی از کارهای خنده دار و حرفهای طنز امیزش رو در قالب زنگ تفریح بیارم شاید باعث ادخال سرور در قلب دوستان بشه.... توو مراسم پدر مرحومم !آقای همسر خیلی مراعات میکرد تا محمدباقر بین خانومها و در مجلس زنانه نباشه و یکی از علتهاش گریه و شیون خانمها بود که میگفت تاثیر منفی داره!! ولی خب سرخاک دیگه نمی شد چندان کنترلش کرد...در این بین یه قسمتهایی از یک مداحی رو هم حفظ کرده بود که مدام میخوند: ای پرستو ای مهاجر تا خدا پرواز کن...... القصه مراسم چهلم پدر هم تمام شد ما برگشتیم خونه...دو روز بعد برگشت حوالی عصر من و آقای همسر هر کدام مشغول کاری بودیم و محمدباقر تنهایی یه گوشه ای ...
22 خرداد 1393

اربعين نبودت....

  انشام دوباره بیست بابای گلم! موضوع: (کسی که نیست) -بابای گلم- دیشب زن همسایه به من گفت: یتیم معنای یتیم چیست بابای گلم! من منتظرم عزیزم! حتما" برگرد از این سفر دراز لطفا" برگرد دعوت شده ای به مدرسه،باباجان! یک لحظه فقط بیا و فورا" برگرد   ...
20 خرداد 1393