آقا محمدباقرآقا محمدباقر، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
مهنا خانوممهنا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

طرِه ي مشك ساي تو(علامه كوچولو و خواهرش)

به حق چيزاي نشنيده!!!!(1)

  سلام  اين روزها لابه لاي حرفهات كلمات و جملاتي ميشنويم كه هيچ عكس العملي را در پي ندارد جز  و  حتي عمه جون هم پاسخ درست و شفافي ندارد...................  فقط چند نمونه را مينويسم تا بعدها برايت مايه تعجب و سوال نباشد و اگر دلبندكت اين طور چلچلي كرد بداني كه ريشه ايست و درماني جز صبر و بي خيالي ندارد   *:محمد باقر اينقدر سرو صدا نكن مامان! -بشين بينيم بابا *:محمدباقر جيش نداري؟ :عه اعصابمو خوود كردي *:ميبرمش تا جيش كنه...بعد ازينكه ميشورمش: -آفرين مامان خوبم *:بعد كفشاشو سريع در مياره: -مامان فرار كن الان لولو خر خره مياد :هرچي رو كه بخواد اما با مخالفت ما روب...
26 دی 1392

مدح حسین (علیه السلام) عبادت است

سلام چند روزی بود به سر و بدنش حرکات خاصی مثل شور مداحان می داد و صدایش را محکم و بم میکرد و بلند و بلند میخواند: عشقه...عشقه...عشقه*. .. (یه سری عبارات نا مفهوم) مر گه ...مرگه...مرگه..... (یه سری عبارات نا مفهوم)  من فقط متعجب و متفکر حرکات و گفته هاش را نظارت میکردم  و واقعا مانده بودم چه میگوید؟!!! تا اینکه بالاخره این معما نیز حل شد و ان هم توسط گوشی خواهر کوچیکه!!! خواهری که آمد خانه مان!پسرک رو کرد به خاله جون: -خاله جوون عشقه عشقه بذار! و من: صدای گوشی خواهری که بلند شد دوست داشتم بلند شوم و بگیرم و این پسرک نود و سه سانتی را درسته قورتش بدهم و حالا این روزها که حتی برنامه های تلویزیون هم حال ...
7 دی 1392

امان ازین تلویزیون!!!!

سلام چند روزی میشد که ورد زبونش شده بود:احمد*!....گاهی هم ای احمد!!! به ظاهر مسئله ای نبود اما من و اقاجون که با پسرک و چگونگی تلفظ کلماتش کاملا آشناییم تنها واکنشمان در برابر این لفظ فقط و فقط  بود پسرک در طی روز فقط من و آقاجون و عمه رو می بینه!من و اقاجون حتی تو اوج ناراحتی و عصبانیت هم اهل بکاربگیری اینطور الفاظ نیستیم و عمه جون هم خداروشکر کاملا پاستوریزه است! تا اینکه یه روز عصر موقع پخش سریال جومونگ!راز این قضیه هم کشف شد!!!پسرک که علاقه بسیار زیادی به این سریال پیدا کرده و حتی حرکات رزمی ش را چنان ماهرانه انجام میدهد که گویی ماههاست کلاس آموزشی میرود در تکرار طوطی وار دیالوگها هم دانش آموز خوبی بوده و توانسته ...
8 آذر 1392

کمر درد

دوشنبه 92/8/27 دو روزه کمرم درد میکنه!دیروز در خلال رسیدگی به امور منزل یه آن صِدام در اومد:آی کمرم! امروز از توو اتاق صدات میومد:آخ کمرم!با تعجب اومدم میبینم نشستی رو صندلیت ! لباست رو بالا زدی در حالیکه انگشتت روو نافته میگی:آخ کمرم پ ن:خب طفلی هنوز فرق شکم با کمر رو نمیدونه   چهارشنبه 92/8/29....داغِ داغ محمدباقر اشاره به عمه جوون:دستتو بده بریم(منظورش توو اتاقشه) عمه جون: ادای خر و پف (خودش به خواب زده) محمدباقر در عملی کاملا غافلگیرانه با یه سیلی عمه جونو نوازش کرد عمه جوون در حالیکه ادای گریه کردنو در میاره:من میرم عمه فاطمه و سارا میشم(دختران صاحبخونه) و به سمت در خروجی میره محمد باقر جلوتر دوان دوان خودش...
29 آبان 1392

خیر دنیا و اخرت

سلام لحظاتی پیش همزمان با حلول ماه محرم الحرام محمد باقر 25 ماهه و 27 روزه ام ذکر قنوت رو کامل و از حفظ قرائت کرد تقارن این لحظات عرفانی را به فال نیک میگیرم و از صاحب عزیز این ماه و خاندان با عظمتش خیر دنیا و آخرت را برای همه مان مسئلت میدارم. ربنا اتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره حسنه و قنا عذاب النار ...
13 آبان 1392

محمدباقر 25 ماهه من!

سلااااااام میلاد با سعادت امام هادی علیه السلام را به همتون تبریک میگم انشاءالله امشب و فردا عیدی های تپل مپلی نصیبتون بشه پسرک نازنینم این روزها شیرین تر از اونی شده که بخوام توصیفش کنم و فقط به ذکر چند مورد کوتاه کفایت میکنم:   ---یه روز عصر از اداره برگشته بودم ؛محمدباقر با اسباب بازیهاش مشغول بود و منم از فرصت استفاده کردم تا چند دقیقه ای دراز بکشم دراز کشیدن همانا و فرو رفتن در خواب عمیق همان!! یه لحظه با اینکه کاملا خواب بودم رو گونه هام یه خیسی خاصی رو احساس کردم با تعجب چشمام رو باز کردم لبهای محمد باقر رو گونه هام بود و داشت می بوسید تا دید چشمام رو باز کردم صداش رو نازک کرد و گفت: منم منم مادرتون گاذا اوودم وا...
28 مهر 1392

بلبل كوچولوي من

سلام شيرين زبون من: اين روزها روزهايي است كه من در تو گم شده ام با تو قد ميكشم با تو بزرگ ميشم با تو پرواز ميكنم و با تو اوج ميگيرم.... واين روزها با تو شكست و فرود هيچ معنايي نداره  من با تو خوشبخت خوشبختم........... خنده هاي دلربات زيباترين داشته هاي اين روزهاي منه...و چلچلي هاي نيمه و ناقصت هنرمندانه ترين موسيقي بي بديل لحظه هاي امروزمه.. در كلامت گم ميشم وقتي با عزيز سوره توحيد رو (البته به زبون خودت كه مطمئنم عربها به راحتي متوجه ميشن كه زبانت زميني نيست) تكرار ميكني ! انگار تمام نيشكرهاي دنيا رو تو تُنگ كوچيك قلبم ذوب كردن..شيرين ميشم ....!!نه مجنون ميشم و تو شيريني وجودت محو داشته هاي بي مثا...
1 ارديبهشت 1392

شمارش اعداد

سلام پسر نازنینم: روزها از پی هم می ایند و می روند و من از ذوق بزرگ شدنت و تغییرات دلنشینت از گذران عمر خویش غافلم هر روز آرزوی آن دارم که بزرگ شوی بدوی بازی کنی برایم بخوانی نامم را بنویسی حسرت ان دارم که کتاب به دست بگیرم و برایت دیکته شب بگویم برگه امتحانیت را بیاوری تا برایت امضاء کنم نقاشیهای قشنگت را رنگ کنم جلسه اولیاء مدرسه ات بیایم و...... لباس فرم مدرسه را برایت اتو کنم دوست دارم بزرگ شوی آنقدر که پشت دربهای بسته سالن کنکور به انتظارت بنشینم  و برایت دعا کنم انقدر که از شنیدن خبرهای موفقیتهایت ذوق کنم و احساس کنم تو را به عنوان حاصل و سرمایه زندگیم خوب تربیت کرده ام و... ولی امروز فهمیدم آرزوی بزرگ شدنت ی...
1 دی 1391

دیکشنری محمد باقر در ماه سیزدهم

سلام پسر نازدونه من: خدا رو شکر محمد باقر مامان خیلی زود زبون باز کرد و تقریبا تو هشت ماهگی حدودا سه -چهار کلمه رو با توجه به مفهومش راحت تلفظ میکرد و الان خیلی از کلمات رو اگر بهش بگی تکرار میکنه اما بعضا براش مفهومی ندارن فقط تقلید میکنه اما این بین چند تا کلمه هست که کاملا به معناش واقفه و میدونه که چه وقت از چه کلمه ای استفاده کنه بنابراین تمامی خواننگان عزیز رو دعوت میکنم تا از دیکشنری محمد باقر در ماه سیزدهم دیدن فرمایند:   ردیف به زبان مادر به زبان محمدباقر معنا 1 آقاجون آجو پدرش رو صدا میکنه 2 آقایی آایی ...
4 آبان 1391